سفرنامه گیله مردانه
به زنم گفتم : زن جان ! خسته و فرسوده شده ام .
من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که می بینم بد آهنگ است .
نگاهی اندوهبار بمن انداخت و گفت : برویم
راه می افتیم . فردا . هفدهم سپتامبر
بی هیچ ره توشه ای . میخواهیم اخوان وار بدانیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
به اورگان و واشنگتن خواهیم رفت . با ماشین . کاشکی جوان بودیم و پیاده میرفتیم . بقول سعدی :
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد.
من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که می بینم بد آهنگ است .
نگاهی اندوهبار بمن انداخت و گفت : برویم
راه می افتیم . فردا . هفدهم سپتامبر
بی هیچ ره توشه ای . میخواهیم اخوان وار بدانیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
به اورگان و واشنگتن خواهیم رفت . با ماشین . کاشکی جوان بودیم و پیاده میرفتیم . بقول سعدی :
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد.
بزرگراه شماره ۱۰۱ را میگیریم و بسوی شمال می تازیم . از کرانه های اقیانوس میگذریم و از ژرفای جنگل های سبز . سبز سبز . و درنگی و تاملی در شهرک ها و روستا شهرگان بین راه . دیدنی ها را به تصویر خواهم کشید و نوشتنی ها را خواهم نوشت .. و شنیده ها را بازگویه خواهم کرد . ناصر خسرو وار .
من و همسرم سی و هشت ساله شده ایم ! یعنی سی و هشت سال است که زیر یک سقفیم. سقفی بی روزن .
من و همسرم سی و هشت ساله شده ایم ! یعنی سی و هشت سال است که زیر یک سقفیم. سقفی بی روزن .
سقفی که گاه میشد ستاره ها را بشماریم هر چند خود در آسمان ستاره ای نداشتیم .
هماره در غربت . گاه در اوج بی پناهی و هراس . و گاه در فراسوی امید و روشنایی و نور .
در این سی و هشت سال مرز ها و قاره ها را در نوردیده ایم. مدام از ظلمتی به ظلمت دیگری پرواز کرده ایم . و اینک خسته . اما همچنان شوق زندگی در ما جوشان .
راه می افتیم . فردا . نه ناصر خسرو وار ، که مجالی اندک مان است وپای افزار سفرمان هم فرسوده .
پیش از این بما گفته بودند که :
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
پیش از اینها بسیار سفر کرده بودیم . اما همچنان خام خام مانده ایم . صافی بودن مان هم به داوری این و آن بسته است .
آیا صافی شده ایم ؟ نمیدانم .
دلم گاه برای حافظ میسوزد . دلم میسوزد زیرا هم از سفر دریا می هراسید و هم آنچنان دلبسته مصلی و رکن آباد بود که پای از شیراز جنت مکانش بیرون ننهاد.
هماره در غربت . گاه در اوج بی پناهی و هراس . و گاه در فراسوی امید و روشنایی و نور .
در این سی و هشت سال مرز ها و قاره ها را در نوردیده ایم. مدام از ظلمتی به ظلمت دیگری پرواز کرده ایم . و اینک خسته . اما همچنان شوق زندگی در ما جوشان .
راه می افتیم . فردا . نه ناصر خسرو وار ، که مجالی اندک مان است وپای افزار سفرمان هم فرسوده .
پیش از این بما گفته بودند که :
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
پیش از اینها بسیار سفر کرده بودیم . اما همچنان خام خام مانده ایم . صافی بودن مان هم به داوری این و آن بسته است .
آیا صافی شده ایم ؟ نمیدانم .
دلم گاه برای حافظ میسوزد . دلم میسوزد زیرا هم از سفر دریا می هراسید و هم آنچنان دلبسته مصلی و رکن آباد بود که پای از شیراز جنت مکانش بیرون ننهاد.
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلی و آب رکن آباد
طفلکی دیگر رویش نمیشده است که بگوید : پای در بند نگاری داشتیم !
چمدان دلتنگی هایمان را وا نهاده و به سفر میرویم .سفری نه دور و دراز .بدان جهت که دل کندن از شاخ نبات های مان - نوا و آرشی - نا شدنی است .
باید زود برگردیم و در دنیای کودکانه آنها غرق و غرقه شویم .
برای شما خواهم نوشت .از دیدنی ها و شنیدنی ها .
چشم دل باز کن که جان بینی
میرویم .
سفری نه دور و دراز .کوتاه همچون آه !
نسیم باد مصلی و آب رکن آباد
طفلکی دیگر رویش نمیشده است که بگوید : پای در بند نگاری داشتیم !
چمدان دلتنگی هایمان را وا نهاده و به سفر میرویم .سفری نه دور و دراز .بدان جهت که دل کندن از شاخ نبات های مان - نوا و آرشی - نا شدنی است .
باید زود برگردیم و در دنیای کودکانه آنها غرق و غرقه شویم .
برای شما خواهم نوشت .از دیدنی ها و شنیدنی ها .
چشم دل باز کن که جان بینی
میرویم .
سفری نه دور و دراز .کوتاه همچون آه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر