دنبال کننده ها

۱ مهر ۱۳۹۷

نوا جونی و بابا بزرگ


نوا جونی و بابا بزرگ
نوا جونی دیشب خانه ما بود . یک عالمه هم اسباب بازی خریده بود . صبح که میخواستم بیایم سر کارم صد بار مرا بویید و بوسید و آخرش هم یک نقاشی کشید داد دست من و گفت :
این هم بابا بزرگ و نواجونی!
دلم نیامد بگویم آخر پدر سوخته ! بابا بزرگ این شکلی است ?
نقاشی اش را آورده ام توی اتاق کارم آویزان کرده ام و هر لحظه نگاهش میکنم و میخندم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر