ما از زلزله جان سالم بدر بردیم
آقا ! ما دیشب جای تان خالی رفته بودیم عروسی ، سه چهار تا جام شراب خوردیم و نیمه های شب مست و ملنگ و پاتیل آمدیم خانه .
حوالی ساعت سه و نیم صبح بود و ما تازه چشم مان گرم خواب شده بود که به صدای جیرینگ جیرینگ شیشه ها از خواب پریدیم و دیدیم خانه مان همچون کشتی بی لنگر هی کژ میشود و هی مژ میشود ، اول خیال کردیم لابد بخاطر همان چهار تا و نصفی جام شرابی که نوش جان فرموده ایم سرمان گیج میرود اما وقتی به دور و برمان نگاه کردیم دیدیم نخیر حضرت باریتعالی از زور بیکاری دارد شهرمان را روی سر خودشان می چرخاند و همین حالاست که جناب آقای عزراییل تشریف فرما بشوند ویقه مان را بگیرند و بخاطر همان چهار تا و نصفی جام شراب راهی آن دنیامان بفرمایند
ما که از ترس زبان مان بند آمده بود و مثل خایه حلاج ها میلرزیدیم تا کله سحر دیگر خواب به چشمان مان نیامد و صبح هم پاشدیم آمدیم سر کارمان
حالا که اینجا نشسته ایم به جناب آقای باریتعالی عرض میکنیم که : آقای باریتعالی !مگر منطقه خاورمیانه برای فرمانروایی جناب عزراییل تان کافی نیست که این مرتیکه نتراشیده نخراشیده و هولناک را فرستاده اید سراغ ما ؟ مگر ما زبانم لال رفته ایم سر آدمیزادی را بریده ایم یا پشت دیوار شمس العماره بغبغو گفته ایم ؟
ما رفته ایم چها رتا و نصفی جام شراب نوشیده ایم و با رفیقان مان تا نصفه های شب قهقهه زده ایم ،این جزایش زلزله و مرگ است جناب آقای باریتعالی ؟
امشب جای تان خالی سه چها رتا جام شراب دیگر به کوری چشم آقای باریتعالی و آن عزراییل هولناکش بالا خواهیم انداخت تا آقای باریتعالی با آن همه دم و دستگاه کبریایی و آن عزراییل واسرافیل و پیامبرانش بفهمد که ما تخم پسرمان هم حسابش نمی کنیم