دنبال کننده ها

۱۶ مرداد ۱۴۰۳

با مغولان امروز چه کنیم ؟

آمده ام نشسته ام حیاط خانه ام به تماشای گل ها.
همسایه ام - خانم کاتلین- صدایم میکند میگوید: با شما کاری داشتم.
آنوقت لبخندی میزند و میگوید: میخواهم از شما تشکر کنم
میگویم : تشکر برای چه؟
میگوید . صبحها که پنجره خانه ام را باز میکنم چشمم به حیاط شما می افتد و بادیدن این گل های زیبا دلم باز میشود . کیف میکنم . حال و هوای تازه ای احساس میکنم. از شما بخاطر خلق اینهمه زیبایی متشکرم.
همسایه ام - خانم کاتلین- خود یکی از همین گل هاست . عطر محبت و صفا و مهربانی میدهد . عمری بر او گذشته است . اما بمن میگوید : اگر خواستی به سفر بروی من میآیم گل های خانه ات را آب میدهم .
گل های حیاط خانه ام به من جان میدهند. روح و روانم را جلا میدهند. با آنها حرف میزنم. نوازش شان میکنم .
آنکه از همه شاداب تر است نامش مهسا است. آن دیگری سپیده است . نرگس هر صبحگاه به من چشمک میزند . و توماج برایم ترانه می خواند .
آمده ام در حیاط خانه ام نشسته ام برای گل هایم شعر می خوانم :
کس لب به طرب به خنده نگشود امسال
وز فتنه دمی « وطن » نیاسود امسال
در خون گلم که چهره بنمود امسال
با وقت چنین ، چه وقت گل بود امسال؟
گهگاه برای گل هایم از تاریخ نیز میگویم :
«در محرم۶۱۸هجری قمری، لشکر مغول به مرو حمله برد و حصار شهر در محاصره گرفت .بزرگان شهر چاره ای جز تسلیم نیافتند پس امام جمال الدین راکه از کبار ائمه مرو بود به رسالت نزد امیران مغول فرستادند و امان خواستند.
چون شهر را وا نهادندلشکر مغول داخل شهر شد و چهار شبانه روز کارشان آن بود که مردمان را به بیابان های اطراف شهر می بردند ، زن و‌مرد و مادر و فرزند از هم جدا میکردند ‌بجز چهارصد نفر که حرفه و مهارتی داشتند همگان را از دم تیغ گذراندند ( جهانگشای جوینی- جلد اول -صفحه۱۲۷)
برای گل هایم قصه میگویم و میخوانم:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که عطر گلی مانده است و بوی یاسمنی
و از خود می پرسم : با مغولان امروزین چه کنیم؟
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Farhad Ghasemzadeh and 120 others

۱۳ مرداد ۱۴۰۳

یاران رفته

انگار هزار سال پیش بود . چهار تا و نصفی رفیق همدل کنار هم جمع شده بودیم روزنامه خاوران را راه انداخته بودیم . رفیقانی بقول حافظ: خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای .
و مرا سر دبیرش کرده بودند .
زمانه بی همزبانی ها بود ، زمانه یکه تازی آن ملعون مغبون غریق شهید ! هاشمی رفسنجانی بود. هنگامه ستاره کشان بود، اینجا و آنجای جهان آزادگان و میهن پرستان را میکشتند . شهر مغول زده و« میهن بریده زبان »در لهیب جنگی خانمانسوز میگداخت و عقاب جور در اقصای جهان بال گشوده بود .
بختیار را کشته بودند . رضا مظلومان را ترور کرده بودند . علی اکبر طباطبایی را کشته بودند
شهریار شفیق را کشته بودند
عبدالرحمن برومند را کشته بودند.
کاظم رجوی را کشته بودند
سپهبد اویسی را کشته بودند
عبدالرحمان قاسملو و یارانش را کشته بودند
صادق شرفکندی را کشته بودند
و «ما هر روز نان و پنیر و جسد » میخوردیم
در چنین زمان و زمانه ای بود که با دستانی خالی - و به همت آن آزاده مرد نیک نهاد طاهر ممتاز- روزنامه خاوران را با هراس و امید براه انداخته بودیم . و بر پیشانی اش این شعر ابوسعید ابی الخیر که :
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
بعدها کسان دیگری به یاری مان آمدند . روزنامه جانی تازه گرفت و راه افتاد
اگر چه بسبب خود داری از چاپ آگهی های مبتذل تبلیغاتی و بزن بکوب های آنچنانی همواره هشت مان گروی نه مان بود ، اما راه بلا سپردیم و طریق ملامت رفتیم و خاوران پایید و به پایمردی یاران دور و نزدیک پنج سال دوام آورد و در سراسر گیتی نام و آوازه ای یافت
امروز که دوره کامل خاوران را ورق میزدم به نام یاران و رفیقانی برخوردم که دیگر در میان ما نیستند و ره به ناکجا آبادی برده اند که کس را از آن وقوف نیست ،
من اما ، با گرانجانی همچنان دوره میکنم شب را و روز را، و هنوز را
چه میتوانم گفت ؟ مگر اینکه به یکایک یاران رفته بگویم: ای یار رفته ، یک نفس با ما نشستی خانه عطر گل گرفت
عزیزان خاورانی که عزم کوچ کردند و در کشتی رفتگان نشستند و به کاروان هفت هزار سالگان پیوستندعبارتند از :
طاهر ممتاز
مسعود سپند
منوچهر امیر کیایی
دکتر صدرالدین الهی
پروفسور رضا آراسته
نصرت الله نوح
جمشیدمعماری
ناصر رستگار نژاد
دکتر محمد عاصمی
دکتر فضل الله روحانی
امیر گل آرا
دکتر محمد جعفر محجوب
دکتر اکبر صدیف
علی بوستانی
مهدی طاهری
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزل است
وکاش در این جهان
مرده گان را روزی ویژه بود
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 11 others

مفتش نظمیه

می پرسد : مسیحی هستی ؟
میگویم : نه
- یهودی هستی؟
- نه!
- مسلمان هستی؟
- نه
- بودایی هستی ؟
- نه
- پس چه مذهبی داری ؟
میگویم : مذهبی ندارم
- با شگفتی نگاهم میکند و میگوید
- ایتالیایی هستی؟
- نه
- اسپانیایی هستی؟
- نه
- روس هستی؟
- نه
- عربی
- نه
- پس کجایی هستی؟
- میگویم : دیلمان
- می پرسد : دیلمان ؟ دیلمان دیگر کجاست ؟
- میگویم : روی خاک ، روی زمین
- چند لحظه ای فکر میکند و میگوید : آهان ! بگمانم یکی از کشورهای اروپای شرقی باشد
- میگویم : آها! کشوری است کنار دریای مدیترانه! آدم هایش کله ماهی میخورند ! آدم هم میخورند! من از قبیله آدمخوارانم
- بادهانی نیمه باز نگاهم میکند . باورش شده است- مرا به یاد مفتش نظمیه می اندازد این خانم فضولباشی
عکس: آرامگاه شیخ زاهد گیلانی- لاهیجان - شیخانبر
May be an image of temple
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 69 others

تا دل تنهایی تان تازه شود


 
Shared with Public
Public