دنبال کننده ها

۱۸ تیر ۱۴۰۲

هدیه دوست

رفیقم - دکتر آملی- پس از سالها به سراغم آمد . برایم چند جلد از ارزشمندترین متون تاریخی ایران را هدیه آورد . الفهرست ابن ندیم . احیاالملوک از ملک شاه حسین سیستانی در تاریخ سیستان .کتاب ملل و نحل از شهرستانی در دو جلد به تصحیح ایرج افشار. تاریخ عالم آرای عباسی تالیف اسکندر بیک ترکمان .تاریخ ماد از دیاکونوف به ترجمه کریم کشاورز. و تاریخ ایران نوشته سه تن از ایران پژوهان و شرق شناسان نامدار ( آرتور کریستن سن - گیرشمن و ویلیام کالیکان)
حالا این کتاب ها را در قفسه کتابخانه ام چیده ام و عاشقانه نگاه شان میکنم و رفته ام سراغ الفهرست ابن ندیم تا نوبت به کتاب های دیگر برسد .
از هر کتابی که بخوانم یاد داشت هایی خواهم نوشت و هدیه ای خواهم آورد اصحاب و احباب اهل کتاب را .
به هیچکس هم کتاب قرض نمیدهم .
All reactions:
Sami GM, امیر شریف and 19 others

قرآن سوزی

در گوشه ای از جهان، گروهی از غوغاییان غائله قرآن سوزی راه انداخته اند !
لابد همین فردا پس فرداست که غوغاییانی دیگر از طایفه ای دیگر در گوشه دیگری از جهان ، کف بر دهان و شمشیر در مشت ، کنشت و کلیسا بسوزانند و « کافران» را به عقوبتی صعب بنوازند.
من اما بر بی خردی هر دو طایفه می خندم و میگویم :آیا حماقت انسان را پایانی نیست؟
بقول آن آواره یمگانی ناصر خسرو قبادیانی :
اندر جهان به از خرد آموزگار نیست .
سلطان محمود غزنوی هنگامیکه ری را گشود دارها بر پا کرد و همه فلاسفه و نویسندگان معتزلی را بر دار کشید . کتابخانه عظیم ری را سوزانید و گفت: « انگشت در جهان کرده و قرمطی می جویم و هر جا که یافته آید بر دار میکشم »
فرخی سیستانی در وصف آدمکشی های سلطان محمود میگوید :
آن سال خوش نخسبد و از عمر نشمرد
کز جمع کافران نکند صد هزار کم
این قرمطیان و کافران چه کسانی بودند ؟ بدون شک آنانی بودند که به آیین دیگری غیر از آیین حنفی اعتقاد داشتند.
پرسش اساسی اما این است: آیا با این کشتار ها و کتاب سوزی ها ، تفکر اعتزالی و اشعری و تصوف و بهدینی ومزدکی گرایی و دهری و هزار و یک مسلک و مرام دیگر نابود شد ؟
پاسخ منفی است. بنابراین قرآن سوزی و انجیل سوزی و تورات سوزی و کتاب سوزی درمان هیچ دردی نیست
بقول مولانا:
آب از سر تیره است ای خیره خشم
پیش تر بنگر یکی بگشای چشم
و حرف آخر اینکه : آنکه قرآن میسوزاند و آنکه مسجد و کنشت و کلیسا و کنیسه و آتشکده ای را به شعله های سوزان آتش می سپارد می تواند به انسان سوزی هم دست بیالاید . بی هیچ تردیدی
May be an image of fire
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 29 others

کیستم

شنبه . هشتم جولای. دریاچه تاهو- شمال کالیفرنیا
گرمای هوا ۷۹ درجه فارنهایت همراه با نسیم بهاری
من اینجا کنار دریاچه نشسته ام وشعر سعدی رهایم نمیکند :
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو‌پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 56 others

گه سگ در پاریس

یک شب مانده به کریسمس رسیدیم پاریس. من و رفیقم رسول. هنوز یکی دو‌سال مانده بود تا طاعون انقلاب بر مملکت‌مان آوار شود. دوتایی پا شده بودیم با اتومبیل از ایران رفته بودیم اروپا گردی.
ترکیه و بلغارستان و یوگسلاوی و ایتالیا و آلمان و اطریش را پشت سر نهاده و از سویس سر در آورده بودیم. هیچ جا ویزا نمی‌خواست. شاه شاهان بیدار بود و کورش همچنان در خواب!
ماشین مان را در زوریخ گذاشتیم سوار ترن شدیم شامگاه رسیدیم پاریس. همان دور و بر ایستگاه راه‌آهن هتلی گرفتیم به شبی هفتاد دلار.
نصفه‌های شب باران گرفت. سقف اتاق‌مان چکه می‌کرد. مانده بودیم حیران که خدایا این دیگر چه هتلی است؟
تا صبح مثل خایه حلّاج لرزیدیم. شوفاژ هتل از نیمه شب به بعد کار نمی‌کرد. صبح خواستیم دوش بگیریم، آب گرم نبود.
رفتیم صبحانه‌ای خوردیم و زدیم به چاک. رفتیم تماشای برج ایفل و گشتی در شانزه لیزه زدیم. یک کلام فرانسه هم نمی‌دانستیم.
رفتیم ناهار بخوریم. بگمانم یک رستوران ژاپنی بود. دلِ رفیقمان برای کوفته تبریزی تنگ شده بود. دل من هم برای باقلاقاتوق با زیتون پرورده و سیرترشی! هیچیک از غذاها را نمی‌شناختیم. مانده بودیم معطل که چه بخوریم؟ من کوس‌کوس را انتخاب کردم. نخستین بار بود نام کوس‌کوس را می‌شنیدم. کلی هم خندیدیم. آخر کوس‌کوس هم شد غذا؟ نمیشد یک اسم دیگر روی این غذا بگذارید؟
نمی‌دانم رفیقم چه غذایی خورد. آمدیم نزدیکی‌های برج ایفل هتل دیگری گرفتیم. هم آب گرم داشت هم شوفاژش کار می‌کرد.
شب که شد یکباره شهر در اقیانوسی از نور فرو رفت. برج ایفل در میان امواج نور می‌رقصید. صبح که شد رفتیم خیابان‌گردی. هیچ تنابنده‌ای را نمی‌شناختیم.
رفیقم گفت: برویم سینما.
گفتم: ما که زبان فرانسه نمی‌دانیم.
گفت: ای آقا! سخت نگیر.
رفتیم تماشای فیلم. فیلمی به نام «یک مرد یک زن».
سی چهل نفری به تماشای فیلم آمده بودند. وسط‌های نمایش به نظرم آمد هیچکس در سینما نیست. خوب که نگاه کردم دیدم خلایق سرگرم بوس و کنارند! فقط من و آقا رسول مثل دوتا شاخ شمشاد نشسته بودیم فیلم تماشا می‌کردیم. مابقی خلایق به کارهای بی‌ناموسی مشغول بودند!فیلم هم از آن فیلم های بی ناموسی بود ،
آنچه از آن سفر به یادم مانده است این است که خیابان‌ها و کوچه‌ها و گذرگاه‌ها از گُه سگ موج می‌زد. نمی‌شد قدم از قدم برداشت. من بجای تماشای فروشگاه‌ها و پریرویان پاریسی مدام زیر پایم را نگاه می‌کردم نکند گه‌مال بشوم. حالم از خیابان‌های پاریس بهم می‌خورد.
سه چهار روز پاریس ماندیم. من از خیابان‌های گه آلود پاریس چنان بدم می‌آمد که مدام به فروشگاه لافایت پناه می‌بردم و سراسر روز را آنجا می‌گذراندم.
دو سه روز بعد راهی سویس شدیم. ترن‌مان چهار پنج تا واگن بیشتر نداشت. شباهتی هم به ترن‌های سریع السیر امروزی نداشت. آهسته و لنگان لنگان می‌رفت که گربه شاخش نزند.
ترن‌مان در مرز فرانسه و سویس ایستاد. دو تا پلیس گردن کلفت آمدند من و رفیقم را از ترن پیاده کردند. چمدان‌هایمان را زیر و رو کردند. سوغاتی‌هایمان را شخم زدند. ما را بردند توی اتاقی و گفتند: لخت بشوید!
گفتیم: وات؟!
گفتند: حرف زیادی موقوف!
لخت شدیم. حتی سوراخ کون‌مان را هم نگاه کردند. نمی‌دانم دنبال چه می‌گشتند؟ دنبال مواد مخدر یا موشک و خمپاره‌انداز!
وقتی به ترن برگشتیم یک راست رفتیم توی رستورانش. دیدیم همه مسافران با حیرت نگاه‌مان می‌کنند. نشستیم سه چهار تا آبجو خوردیم. وقتی خوب مست و شنگول شدیم رو به همسفران کردیم و با صدای بلند به زبان شیرین فارسی گفتیم: شاشیدیم توی مملکت‌تان و توی ریش یکایک‌تان!
بیچاره‌ها چیزی نفهمیدند. لابد خیال می‌کردند داریم از آن‌ها تشکر می‌کنیم!
و همه این‌ها زمانی بود که شاه شاهان بیدار بود و کورش همچنان در خواب!
May be an image of monument
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Faramarz Ghazi and 90 others

۱۶ تیر ۱۴۰۲

هرگز بر نگرد

« از حرف های محمد علی جمالزاده»
پدرم میخواستند مرا برای ادامه تحصیل به بیروت بفرستند .
در آن زمان باید از انزلی با کشتی به روسیه میرفتم و بعد ادامه سفر را با ترن.
عده ای از دوستان پدرم برای بدرقه من آمده بودند .پدرم سرش را گذاشت بیخ گوش من و آهسته گفت :
-بابا جان !آنجا که رفتی خوب درس بخوان و دیگر اینجا بر نگرد و اگرخواستی زن بگیری زن فرنگی بگیر .
بعد با صدای بلند قل هو الله خواند و دور سرم فوت کرد که یعنی دعای سفر خوانده اند .
و حالا همانطور که می بینید زنم آلمانی است.
———-
**سید جمال الدین واعظ اصفهانی - پدر محمدعلی جمالزاده- از سخنوران بنام جنبش مشروطیت و از رهبران این نهضت بزرگ مدنی بود که پس از بمباران مجلس شورایملی توسط قزاقان محمد علیشاه قاجار به همدان گریخت و سپس در زندان بروجرد به قتل رسید
دیگر ماجراهای مربوط به جمالزاده را می توانید در iroon.comبخوانید
May be an image of 1 person
All reactions:
Fariba Khou, Faramarz Ghazi and 51 others