آقا ! ما دل مان را خوش کرده بودیم همین فردا پس فردا جل و پلاس مان را جمع کنیم برویم ایران این ملاها و مکلاهای بوگندو را بفرستیم بروند غاز چرانی.
آرزو داشتیم به میمنت ومبارکی دم گاوی بدست بیاوریم ، اگر وزیری وکیلی استانداری دالانداری چیزی نشدیم دستکم بشویم کدخدای علی آباد سفلی!
اما انگار هیچکدام از آرزوهای مان بر آوردنی نیست . پس بیجهت نیست اجداد بزرگوار ما فرموده اند : ای بسا آرزو که خاک شده .
اصلا آقا ما دیگر به حرف هیچ آدمیزادی اعتنا نمیکنیم .حالا این آدمیزاد میخواهد آقای حنا بسته مو باشد ، میخواهد موسیو ناپلئون بناپارت باشد ، مرحوم مناخیم بگین باشد ، مریم تابان باشد ، شازده باشد ، تاواریش مسکویچ باشد ، آقای گراز باشد ، آقای جولیانی باشد یا مرحوم مغفور امام خمینی رحمت الله علیه !
مگر همین آقای جولیانی وعده نداده بود تابستان امسال میرویم ایران آخوند ها را با اردنگی میریزیم توی دریا خودمان مست و شنگول توی میدان شهیاد میزنیم و میرقصیم ؟ پس چطور شد ؟ تابستان که دارد تمام میشود . نکند هنوز بهار است و ما نمیدانیم ؟
انگار همه خلایق شده اند حاج حسین آقای ملک که وعده میداد اما به وعده اش عمل نمیکرد .
بقول ایرج جان :
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یاد آر از آن وعده در بیرونی
از آنهمه ثروت وکیل آبادت
یک غاز بمن نمیدهی ای کونی ؟
آقا ! خدا این دایی مم رضای ما را ببخشاید و بیامرزاد ، هرچه خاک اوست عمر شما باشد ، دایی مم رضای ما حق داشت که میگفت :
امان از دوغ لیلی
ماستش کم بود آبش خیلی !