دنبال کننده ها

۱۲ بهمن ۱۳۹۹

اصحاب ملاقه


... در پاییز 1351؛ زندانیان سیاسی تهران را به سه گروه تقسیم میکنند .یک گروه را در تهران نگه میدارند و دو گروه دیگر را به زندان های شیراز و مشهد تبعید میکنند . من و اسدالله لاجوردی جزو گروه تبعیدی های مشهد بودیم . در آنجا او را بهتر شناختم و بیشتر به ماهیت پست و فرومایه اش پی بردم .
به برخی از آنها فهرست وار می پردازم :
* در بحث پیرامون آن قسمت هایی از قرآن که برده داری را مردود نشناخته ؛ لاجوردی میگفت : همین امروز هم اگر میتوانستم کنیزی برای خود بخرم یک لحظه در این کار تردید نمی کردم.
*میگفت که پیش از آمدن به زندان " جواهر دان فروش " بوده است . وقتی از او سئوال میشد که " جواهر دان فروش " چگونه کاریست ؟ با لودگی و وقاحت خاص خودش - آنهم در جو بسیار جدی سیاسی زندان های آن زمان - میگفت : جواهر دان یعنی لباس زیر خانم ها . یعنی کرست و شورت
* کمونیست ها را " نجس " میدانست و این مفهوم را با کلمات توهین آمیز ادا میکرد . مثلا ظرفی را که بدست یک کمونیست شسته شده بود ؛ گه مال یا کمونیست مال مینامید .
بعلت اعتقاد به نجاست کمونیست ها ؛ همراه با دوستانش - حبیب عسکر اولادی ؛ حیدری و ....از همان آغاز ورود به زندان مشهد ؛ سفره شان را از سفره سایر زندانیان جدا کردند و خود را از جمع کنار کشیدند .چندی بعد رسما از سایرین ( کمونیست ها و غیر کمونیست هایی که کمونیست ها را نجس نمیدانستند ) در خواست کردند که به آنها اجازه داده شود اول از همه سهم خود را از دیگ های غذای بند یک سیاسی بر دارند زیرا که ممکن است کفگیر و ملاقه " کمون " را کمونیست ها شسته باشند و " نجس " باشد . از این پس بود که لاجوردی و همپالگی هایش به " اصحاب ملاقه " معروف شدند .
* در سال 1353 و بهنگام آزادی از زندان میگفت : میروم که برای انقلاب چریک بسازم ( منظورش این بود که میخواهم بچه پس بیندازم )
* نفرت و کینه لاجوردی از هر چه که از خرد و آزادی انسانها حکایت میکرد ؛ از او شکنجه گری سنگدل و بیرحم ساخت . او آزادی را در اسارت مطلق و تسلیم بی قید و شرط انسان به سحر و افسون قرآن میدانست و آیات قرآن - آنجا که خرد آدمی تحقیر میشود - را با اعتقاد و افتخار تکرار میکرد .....
«کتاب زندان- ناصر مهاجر»

شبیه بابا بزرگ شده ام


این عالیجناب نوه ام آرشی جونی است . از بس شیطانی میکند اسمش را گذاشته ایم آقای آتشفشان !
این آقای آتشفشان امروز بمناسبت صدمین روز مدرسه رفتن شان باید به شکل و شمایل پیرمرد ها در میآمد و مثل پیر مرد ها لباس می پوشید. وقتی جلوی آیینه چشمش به ریخت و قیافه خودش افتاد خندید و گفت : I look like Grandpa
این پدر سوخته تا مرا می بیند تلفنم را بر میدارد می‌رود روی سایت آمازون- یا بقول خودش امه زان - یکی دوتا اسباب بازی انتخاب میکند ، بعدش میآید کنارم می نشیند و می‌گوید :
بابا بزرگ ! این را برایم بخر
من که نمی توانم نه بگویم . میخواهم اسباب بازی اش را سفارش بدهم ، مادرش هوارش بلند میشود که : بابا ! اینقدر لوس اش نکن!
میگویم : چشم ! اما یواشکی طوری که دخترم نفهمد اسباب بازی اش را سفارش میدهم .
قرار است هفته آینده آرشی جونی و نوا جونی بیایند خانه ما . قرار است یک هفته پیش ما بمانند . هر دوتای شان دارند از خوشحالی پر در میآورند . ما نیز.
May be an image of child and food

۸ بهمن ۱۳۹۹

در یک گفتگوی تلویزیونی از قهر و قدرت حکومت های تمامیت خواه از دیدگاه هانا آرنت سخن گفتم
Sattar Deldar 01 25 2021
آقای دکتر
بگمانم دو سال پیش بود . رفته بودم بیمارستان . معده ام درد میکرد. مرا فرستادند پیش یک دکتر متخصص. یکساعت و نیم با این دکتر بودم و به هزار و یک سئوالش پاسخ دادم. یک ساعت و نیم ماجراهای زندگی ام در ایران و بوئنوس آیرس را عینهو داستان حسین کرد شبستری برایش شرح دادم تا بفهمد چه مرگ مان است و چرا این معده مافنگی مان نمی‌گذارد آب خوش از گلوی مان پایین برود
وقتی میخواستم خداحافظی کنم پرسید : گفتی کجایی هستی؟
گفتم : پرشن
گفت : اوه... چه خوب! من دو تا رفیق پرشن دارم. یکی شان عراقی است آن دیگری اهل سوریه!
یکبار هم رفته بودم اداره مالیات. همان اداره ای که وقتی آدم اسمش را می شنود زهره اش آب میشود . رفته بودم بدهی های معوقه! را بپردازم . یک آقایی آمده بود آنجا روی صندلی کنارم نشسته بود . شروع کردیم به حرف زدن و درد دل کردن.
پرسید : کجایی هستی؟
گفتم : ایران
شروع کرد فحش دادن به جورج بوش!
گفتم : چرا به بوش فحش میدهی؟
گفت : این فلان فلان شده مملکت تان را نابود کرده است!
پرسیدم : شما کجایی هستی؟
گفت : لایبریا
من هر چه توی ذهنم کند و کاو کردم نفهمیدم لایبریا کجاست!
دیدم ای بابا ! درس جغرافی هر دو تا مان صفر است . ایضا همان آقای دکتر نیز
از پشت پنجره خانه ام
صبح که چشم باز کردم دیدم همه جا سپید پوش است. این نخستین برف زمستانی است که امسال شاهدش هستیم .
چه آرامش شکوهمندی حکمفرماست . چشم براه آهوان هستم که بیایند و به سیبی مهمان شان کنم .
باید شال و کلاه کنم و در میان جنگل پوشیده از برف راه بروم و مستانه بخوانم که :
نه! این برف را سر باز ایستادن نیست
برفی که بر روی و موی ما می نشیند
جای نواجونی و آرشی جونی خالی که بیایند در میان برف ها غلت بزنند و فریاد های شادمانه سر دهند
چاه جمکران ...و غار سامره
دولتشاه سمرقندی از قول ابوسلیمان کوفی می نویسد :
" چون سلطان سنجر بغداد را مستخلص ساخت قصد سامره کرد . و در جامع سامره غاری است که زعم شیعه آن است که امام مهدی از آن غار خروج خواهد کرد .
هر جمعه بعد از ادای نماز ؛ اسبی ابلق ؛ با زین طلا ؛ بر در غار مترصد نگاه میدارند و میگویند : یا امام ! بسم الله !!
سلطان سنجر این حال مشاهده کرد و کیفیت پرسید . اسبی دید به غایت رعنا و بی نظیر . پای بر آن مرکب در آورد و چون سوار شد گفت :
-این اسب به دست من امانت است .هرگاه امام خروج کند تسلیم وی کنم .
نقل از : تذکره الشعرا - چاپ خاور -صفحه 54

۳ بهمن ۱۳۹۹

از عجایب روزگار

حدود پنجاه سال پیش در زنجان یک آقایی دوچرخه اش را جلوی دکان مشدی حسن گذاشت و گفت : مشدی حسن جان ! این دوچرخه اینجا پیش شما بماند بروم نیم ساعت دیگر بر میگردم .
رفت و هرگز بر نگشت .
مشدی حسن که بعدها به مکه رفت و حاج حسن شد پنجاه سال تمام این دوچرخه را به امانت نگهداشت .
امسال پس از درگذشت حاج حسن نعلچی گر ، شهرداری زنجان مجسمه او و همان دوچرخه را بعنوان« نماد امانت داری » در یکی از خیابان های شهر نصب کرد.
هفته پیش دوچرخه ای که پنجاه سال نزد حاج حسن به امانت مانده بود دزدیده شد !
May be an image of 1 person, bicycle and monument

ما چنین همسایه با معرفتی داریم .
May be an image of text that says 'C IN THIS HOUSE. WE BELIEVE: BLACKLIVES BLACK WOMEN'S RIGHTS ARE HUMAN RIGHTS MATTER NO HUMAN IS ILLEGAL SCIENCE IS REAL OVE MATTER KINDNESS YOUR LOVE ABILITY IS EVERYTHINT /THEWAWHSHOP HING'


شازده

صدایش میکنیم شازده. از آن شازده هاست که با هر شاه و شازده و خان و کدخدایی مخالف است .
از شازده می پرسم. کجایی هستی؟
می‌گوید: در بندر پهلوی توی بیمارستان پهلوی واقع در بلوار پهلوی نبش کتابخانه پهلوی روبروی پارک جنگلی پهلوی به دنیا آمدم ، در دبستان و دبیرستان پهلوی درس خواندم، در باشگاه پهلوی فوتبال بازی میکردم ، از دانشگاه پهلوی لیسانس گرفتم ، در بنیاد پهلوی استخدام شدم ، در کلوپ پهلوی واقع در چهار راه پهلوی روبروی پارک شاهنشاهی دامادی ام را جشن گرفتم ، پسرم در زایشگاه پهلوی نزدیک میدان پهلوی به دنیا آمد، در کودکستان پهلوی تاتی تاتی رفتن را آموخت و قرار بود در دبستان و دبیرستان و دانشگاه پهلوی درس بخواند که این انقلاب کوفتی از راه رسید و :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی
می خندم و میگویم : چه سعادتی! اگر بعد از آن انقلاب کوفتی به دنیا آمده بودی باید در دبستان و دبیرستان و دانشگاه امام خمینی در خمینی شهر درس می خواندی، در تیم فوتبال امام خمینی فوتبال بازی میکردی، از دانشگاه امام خمینی روبروی بیمارستان خمینی لیسانس و فوق لیسانس و دکترا میگرفتی ، در مسجد امام خمینی نماز میخواندی . در حسینیه امام خمینی سینه میزدی. در بنیاد امام خمینی استخدام میشدی و در گورستان امام خمینی هم دفن میشدی !

از رنج مان شعور بسازیم


( از : منیرو روانی پور )
نگاه اینها(غرب) به زندگی فرق می کنه.
سیستمی که منجر به رسیدن به هدف وتشکیل هویتشان میشود، متفاوته.
هد‌ف همه انسان ها رسیدن به به آرامش و آسایشه اما برخی، ازرنجشان، شعور می سازند برخی رنج را دستمایه نا امیدی می کنند.
قومی، گله ای، اگرنگاه کنیم،ما رنجمان را پیراهن عثمان می کنیم تا بزنیم توسر خودمان.نگاه ها را جلب کنیم و توجه بخریم. (قصه معروف عاشورا نمونه علنی وتاریخی ان ) ویا از دیگران کولی بگیریم
دراین فرهنگ متفاوت اول چشم درچشم واقعیت مشکل را می بینند و بعد به این فکر می افتند که چه طور حلش کنند.
سرگذشت بایدن را همه ما دیگر می دانیم. واقعا چه بلایی بوده که سرش نیامده باشد.
سرگذشت پدرمادری که دانشگاه هاروارد را هم ساختند ورد زبان همه هست
مردم این جا مذهبی هستند اما دوقلوهای بهم چسبیده انشالئه وماشالئه
جایی میان مردم ندارند.
می گویند بایدن از بیست شش سالگی می خواسته رئیس جمهور امریکا شود ..وسرنوشت چه کارها که با او نکرده،
حالا در هفتاد هشت سالگی -سنی که درفرهنگ ما مردم باید پاهایشان را روبه قبله درازکرده باشند رئیس جمهورست..
آخوند هم نبوده که کریم الکاتبین به او کمک کرده باشد.
کارکرده.ناامید نشده -چون فرهنگ او، فرهنگ نا امیدی نیست.
ودر سرزمین کفار جایی برای کسانی که کار می کنند هست. درست برخلاف سرزمین عدل آزادی و کرامت انسانی وادعاهای دهن پرکن دیگر
اخر برنامه که نشانش می داد سرحال تر وقبراق تر از صبح بود
چقدر بهم دیگه بگیم نمیشه -ما بدبختیم -هرچی سنگه برای پای لنکه - کشورمان را غارت کردند و دشمن فلان کرد و بهمان کرد.
چیزهایی در فرهنگ ما جا افتاده که دشمن جان همه ماست
اول از همه دروغ
و
متوهم بودن که ناشی از دروغی است که به خودمان می گویئم
دیگران را مقصر دانستن
مفت خوری که نمونه مشخصش جمهوری اسلامی است
منتظریم جانش را یکی دیگه بکند و دو دستی مثل مغول حمله کنیم بدون حفظ کپی رایت یا مراعات حال کسی که اولین گامها را برداشته.
مروارید چه جور تشکیل میشه
الماس چطور؟
از سختی ها ورنجها می شود الماس ساخت.شعور وشناخت همان الماس است
ولش کن بابا هیچ فایده ای نداره را بگذاریم کنار
هیج کاری نمیشه کرد را بذاریم کنار
هر حرکت کوچکی موثرست برای دگرگونی فرهنگ مرید مرادی ونمایشی ما
نمایش ندیم بابا
نمایش تاریخ وثروت و نسبی که به گوزالدوله می رسه.
نمایش مارکسیست لنیست بودن
و هگل و بکت و نیچه را با فرقون نبریم سر بساط تریاک کشی.
زندگی مبارزه دائمه
هنرمند و بخصوص نویسنده مبارز راه ازادی و انسانیته.
از دیگران یاد بگیریم .از تجربه دیگران وکارهایی که میکنند.
همه تو پر قو بزرگ نشدن
و همه کشورها دشمن ما نیستند.
وما تخم دوزرده ای نگذاشتیم که بخواهند مارا از روی زمین محو کنند.
یه کمی بهوش بیایم و فکرکنیم که ما نه فرهنگ برتری داریم نه تاریخ مشعشعی
اگر چیزی هم بوده گذشته.حالا موسم یادگرفتن ازدیگرانست.
یاد بگیریم!