از پشت پنجره خانه ام
صبح که چشم باز کردم دیدم همه جا سپید پوش است. این نخستین برف زمستانی است که امسال شاهدش هستیم .
چه آرامش شکوهمندی حکمفرماست . چشم براه آهوان هستم که بیایند و به سیبی مهمان شان کنم .
باید شال و کلاه کنم و در میان جنگل پوشیده از برف راه بروم و مستانه بخوانم که :
نه! این برف را سر باز ایستادن نیست
برفی که بر روی و موی ما می نشیند
جای نواجونی و آرشی جونی خالی که بیایند در میان برف ها غلت بزنند و فریاد های شادمانه سر دهند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر