این عالیجناب نوه ام آرشی جونی است . از بس شیطانی میکند اسمش را گذاشته ایم آقای آتشفشان !
این آقای آتشفشان امروز بمناسبت صدمین روز مدرسه رفتن شان باید به شکل و شمایل پیرمرد ها در میآمد و مثل پیر مرد ها لباس می پوشید. وقتی جلوی آیینه چشمش به ریخت و قیافه خودش افتاد خندید و گفت : I look like Grandpa
این پدر سوخته تا مرا می بیند تلفنم را بر میدارد میرود روی سایت آمازون- یا بقول خودش امه زان - یکی دوتا اسباب بازی انتخاب میکند ، بعدش میآید کنارم می نشیند و میگوید :
بابا بزرگ ! این را برایم بخر
من که نمی توانم نه بگویم . میخواهم اسباب بازی اش را سفارش بدهم ، مادرش هوارش بلند میشود که : بابا ! اینقدر لوس اش نکن!
میگویم : چشم ! اما یواشکی طوری که دخترم نفهمد اسباب بازی اش را سفارش میدهم .
قرار است هفته آینده آرشی جونی و نوا جونی بیایند خانه ما . قرار است یک هفته پیش ما بمانند . هر دوتای شان دارند از خوشحالی پر در میآورند . ما نیز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر