مسافرنامه (۳)
خیابان ها در ازدحام آدمیان پوست می اندازند. اینجا، در شهر گناه - لاس و گاس - از زمین و آسمان نور و روشنایی میبارد. و شادی نیز.
جمعیت در خیابانها موج میزند. از هر قوم و قبیله ای و از هر رنگ و نژادی. و بیشتر چینی و هندی و ایرانی. و اینهمه ایرانی در لاس و گاس حیرت انگیز است. پیر و جوان و مرد و زن. و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها.
صبحانه را مهمان دوست تازه یابی هستیم در هتل شان. چه صبحانه شاهانه ای تدارک دیده است این سوسن خانم. از شیر و پنیر و تخم مرغ و سالاد بگیر تا چای و قهوه و شیرینی و تنقلات و انواع و اقسام خوردنی ها و میوه ها و نوشیدنی ها. حتی رنگینک شیرازی. یا بقول یکی از همراهان ویاگرای وطنی!
روزمان به گشت و گذار و تماشای دیدنی ها و آدمیان گذشت. پس از عمری سه چهار ساعت پیاده روی کردیم. از این خیابان به آن خیابان. و از این کازینو به آن کازینو. و همه جا غرق و غرقه در نور. و در شور و شادی نیز. و جوان ها خوش و شادان و دست در دست هم و خندان. و پیر تران خسته، اما خندان. و گاه نشسته در حاشیه بلواری . تا نفسی تازه کنند.ً
و ما که به عشق پرواز با هلیکوپتر بر فراز یکی از عجایب طبیعت آمده بودیم از پرواز باز ماندیم.
و شب را رفتیم به تماشای نمایش شگفت انگیزی بنام Le Reve -The Dreamآمیزه ای از رقص و آکروبات و داستان عشق و تلاش آدمیان برای رهایی از چنبره عشق. با بازیگری هنرمندانه و اعجاب انگیز هفتاد هشتاد جوان. دختر و پسر. با حرکاتی باور نکردنی. و همه نمایش در میان آب و آتش. و بهره گیری هنرمندانه و استادانه از تکنولوژی. یعنی آمیزه ای از هماهنگی هنر و تکنولوژی.
و نمایش، سرتاسر داستان کلاسیک عشق و رویا. و تقابل رویا و واقعیت . و سفری در جهان واقعیت و رویا برای یافتن عشقی راستین.
و تلاشی جانفرسا برای نبرد با سیمای تاریک و ناشناخته رویا برای دستیا بی به فرجامی نیک و خوش.
و قصه سراسر یاد آور آن شعر حافظ که :
در طریق عشقبازی امن وآسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
جمعیت در خیابانها موج میزند. از هر قوم و قبیله ای و از هر رنگ و نژادی. و بیشتر چینی و هندی و ایرانی. و اینهمه ایرانی در لاس و گاس حیرت انگیز است. پیر و جوان و مرد و زن. و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها.
صبحانه را مهمان دوست تازه یابی هستیم در هتل شان. چه صبحانه شاهانه ای تدارک دیده است این سوسن خانم. از شیر و پنیر و تخم مرغ و سالاد بگیر تا چای و قهوه و شیرینی و تنقلات و انواع و اقسام خوردنی ها و میوه ها و نوشیدنی ها. حتی رنگینک شیرازی. یا بقول یکی از همراهان ویاگرای وطنی!
روزمان به گشت و گذار و تماشای دیدنی ها و آدمیان گذشت. پس از عمری سه چهار ساعت پیاده روی کردیم. از این خیابان به آن خیابان. و از این کازینو به آن کازینو. و همه جا غرق و غرقه در نور. و در شور و شادی نیز. و جوان ها خوش و شادان و دست در دست هم و خندان. و پیر تران خسته، اما خندان. و گاه نشسته در حاشیه بلواری . تا نفسی تازه کنند.ً
و ما که به عشق پرواز با هلیکوپتر بر فراز یکی از عجایب طبیعت آمده بودیم از پرواز باز ماندیم.
و شب را رفتیم به تماشای نمایش شگفت انگیزی بنام Le Reve -The Dreamآمیزه ای از رقص و آکروبات و داستان عشق و تلاش آدمیان برای رهایی از چنبره عشق. با بازیگری هنرمندانه و اعجاب انگیز هفتاد هشتاد جوان. دختر و پسر. با حرکاتی باور نکردنی. و همه نمایش در میان آب و آتش. و بهره گیری هنرمندانه و استادانه از تکنولوژی. یعنی آمیزه ای از هماهنگی هنر و تکنولوژی.
و نمایش، سرتاسر داستان کلاسیک عشق و رویا. و تقابل رویا و واقعیت . و سفری در جهان واقعیت و رویا برای یافتن عشقی راستین.
و تلاشی جانفرسا برای نبرد با سیمای تاریک و ناشناخته رویا برای دستیا بی به فرجامی نیک و خوش.
و قصه سراسر یاد آور آن شعر حافظ که :
در طریق عشقبازی امن وآسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.