دنبال کننده ها

۲۸ آذر ۱۳۹۶

در راه خدا

از من می پرسد : کجایی هستی ؟
میگویم : اهل خاک
می پرسد : چه مذهبی داری ؟
میگویم : لا مذهبی !

لحظه ای به من خیره میشود و آنگاه موعظه اش را آغاز میکند . برایم از مسیح مقدس میگوید که بخاطر گناهان مان مصلوب شده است .
چهل و چند سالی دارد .زیباست .  با چشمانی برنگ دریا  و لباسی به رنگ آسمان . چند دقیقه ای برایم موعظه میکند .  بی هیچ واکنشی به حرف هایش گوش میدهم . میرود از توی ماشینش یک جلد کتاب مقدس میآورد و آنرا بدستم میدهد . قول میدهد باز هم به دیدارم بیاید . چنان با ظرافت حرف میزند که دلم نمیآید با او به بحث و جدل برخیزم . کتاب مقدس را میگیرم و میگویم : کریسمس مبارک .
دستم را  به گرمی میفشارد و میگوید : کتاب مقدس را بخوان ! درمان همه درد های بشری است !
خنده ام میگیرد . میخواهم بگویم باعث و بانی همه سیه روزی های بشری است . اما چیزی نمیگویم .

وقتی از فروشگاهم بیرون میرود نگاهی سرسری به نخستین صفحه کتاب مقدس می اندازم . نوشته است تا کنون یک میلیادر و هشتصد میلیون جلد از همین کتاب مقدس در یکصد و نود کشور جهان توزیع شده است ! یک میلیارد و هشتصد میلیون جلد !!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر