واینک پاسخ دوست شاعرم را بخوانید :
گیله مرد عزیزم. اولا ممنون از اظهار لطف و مهرت و به خصوص ممنون از اظهار نظر صمیمانه ات که سرشار از راستی ست. من در یادداشت کوتاهی برایت گفتم که هرگز پیش از آن که کشور ما و نسل ما و به طور کلی مردم ایران ما گرفتار بلای خانمانسوز سلطه سیاسی نظامی استبداد دینی روحانیت شیعه شوند طبع من مطلقا به سیاست و شعر سیاسی گرایشی نداشت درواقع نوشتن شعر سیاسی را اوضاع زمانه از 57 تا امروز بر من تحمیل کرده است و آنچه که گاهی مرا وادار به سرودن و نوشتن در زمینه مسائل روز می کند نیرویی ست که از خود من قوی تراست حقیقت آن است که با دیدن آنچه دیدیم و می بینیم سکوت بر من دشوار شده و می شود. لحظه هایی می رسد که من به خوبی و بدی و ماندگاری یا ناماندگاری شعرم نمی توانم فکر گنم. دردی و رنجی هست که می باید آنرا به زبان بیاورم و نعره ای هست که می باید از جگر برآورم. من هرچه در این زمینه برایت بگویم بهتر از این رباعی ها که در مقدمه کتاب ترانه های سحر آورده ام در این زمینه نمی توانم گفت . فکر می کنم پاسخت را در رباعی های زیر پیدا خواهی کرد. اما تکرار می کنم که ای کاش زمانه توسنی اش را تعطیل کند تا ما هم اوقاتمان را نه صرف اعتراض و انتقاد به حاکمان و ناله و شکوه از دست اوباش بیدادگر ، بلکه صرف آنچه می توانستیم بگوییم و نگفتیم و آنچه می توانستیم بکنیم و نکرده ایم کنیم. باز هم ممنون گیله مرد نازنین. در این رباعی ها به همین موضوع شعر و چرا شعر می گویم و چرا اینچنین می سرایم پرداخته ام .
به جای مقدمه
در حول و حوش شعر
۱
اندیشه و ذوق و رنج، هم خانه شوند
تا رمز گشای دل ِ دیوانه شوند
جان زخمه زند به ساز، تا نغمه و شور
پیوند ِ وجودِ خویش و بیگانه شوند
٣
این بانگ ِ «سحر» که خامُشی نپذیرد
ذلّت نبَرَد، فرامُشی نپذیرد
زان روست صدای بیصدایان شعرش
کز اهل ستم، صدا کُشی نپذیرد !
۴
فریاد «سحر» غریو ِ انسان ِ وی است
رنجی ست که درتنیده با جان وی است
گر ساز دلش با تو هم آوازی کرد
زانروست که ترجمان ِ دوران ِ وی است
٥
نفرینِ زمین از آسمان آمده است
انسانیت از ستم به جان آمده است
گر بشنوی از حنجرۀ شعر «سحر»
تاریخ به فریاد و فغان آمده است !
۱۶ /۹ / ۲۰۱۲
٧
من شعر نه بهر نام و نان میگویم
نز حاصلِ وهم یا گمان میگویم
تا قصۀ بیدادِ زمان میگویم
کوبنده چو رعدِ آسمان میگویم
٨
من شعر، به سفره، زینت نان نکنم
کالا نکنم، متاعِ دکان نکنم
این طبع، حرام باد برمن اگرش
قربانیِ آزادیِ انسان نکنم !
۱۰
هرچند زمان به کامِ بدخواه بود
گر همسفر تو جانِ آگاه بوَد
از شعر شبت به روشنایی گِرَود
کز شعر به مِهر روشنت راه بوَد !
۱۱
من شعر، ز آوای درون میشنوم
وز نغمهء رگ، به موجِ خون میشنوم
این قصّه زمن مپرس: «چون میگویم؟»
گر بتوانی ببین که: چون میشنوم !؟
۱٢
بیرون نبد از عالمِ غم، عالم ِ من
همچون تو، غمِ زمانه آمد غم ِ من
زخم کُهنم به دامِ غربت میکُشت
گر شعر نبود بر جگر، مرهم من !
۱۳
من شعر به اقتضای جان میگویم
اسرارِ نهفته بر زبان میگویم
آئینه صفت رُک و روان میگویم
زیرا نه به بوی نام و نان میگویم !
۱۴
در من جانی که نکته میانگیزد
از نیک و بدِ زمان نمیپرهیزد
همچون دودی که شعلهای در پی اوست
شعر از نفس سوخته برمی خیزد !
۱۵
گر ذوقِ خوش و طبعِ سخنور ما راست
زانروست که شور عشق درسر مارا ست
وین قامتِ راست چون صنوبر زآنروست
کازادگی ی دلی دلاور مارا ست !
۱٦
ما را رهِ یاوگی سپردن نسزد
وین بار به دوش شعر بردن نسزد
آنروز که سر ، خم آوَرَد طبعِ لطیف
روزی ست که مان به غیر مُردن نسزد!
زمستان ۲۰۱۲
۱٧
گر طبع، سخنور ست و رام است مرا
زان روست که خون دل به جام است مرا
تا مام ِ وطن به کام دشمن بینم
این تیغِ زبان، نه در نیام است مرا !
۱٨
دیریست به نکتهای، کلامی، رقمی
دشمن ز زبان من نیاسود دمی
سرخی سخنم ز خون دل رنگی داشت
شعرتر من ز رنج من بُرد نَمی !
۲۷/۲/۲۰۱۳
۱٩
پیوسته غمی را به غمی بسته کنم
تا نغمهای از غمانِ پیوسته کنم
این حُزن مبین که زاید از دم زدنم
گر دم نزنم، چه با دلِ خسته کنم ؟
۱۹/۱/۲۰۱۳
٢۰
سی سال و سه سال خانه در یاد، مراست
وزمیهن من، همین غم آباد، مراست
فریاد، مگر به چاه میباید کرد
زیرا به دهان شعر، فریاد، مراست !
٢۱
این تیغِ سخن که من بر آهیختهام
با بدکُنشِ زمان درآویختهام
تیغی ست که مِهر میهنش صیقل داد
برقی ست کز ین عشق، برانگیختهام
۱۹/۱/۲۰۱۳
٢٢
هرچند مرا بلای جان است این شعر
شادم که شهادتِ زمان است این شعر
آوارِ سکوت را زبان شد، زین روی
فریادِ زبان بُریدگان است این شعر
٢٣
در من وطنی شعله به جان افکنده ست
زان شعله شرر به دودمان افکنده ست
وز دود دلی که در میان افکنده ست
آتشکدهای بر این زبان افکنده ست !
٢۴
در من وطنی سرودخوان آمده است
کز بطنِ زمانِ بیزمان آمده است
جانش ز تفِ جور، به جان آمده است
زین روست که چونین به فغان آمده است
٢٥
من گوهر شعر ، برخیِ نان نکنم
جانمایهء جان، متاعِ دکاّن نکنم
این طبعِ روان مباد بامن، اگرش
تقدیم به آزادی انسان نکنم !
فوریه ۲۰۱۳
۲۶
وجدانِ زمانه داوری داد مرا
با مهرِ وطن دلاوری داد مرا
تا لعنتِ تاریخ نثار تو شود
ایّام، زبانِ شاعری داد مرا
۲۵. ۱. ۲۰۱۳