آقا ! اگر دل تان میخواهد شاعر و نویسنده و دانشمند و کاشف عالیمقامی بشوید حتما روزی سه چهار بار دوش بگیرید ؟
چرا دارید میخندید ؟ خیال میکنید شوخی میکنم ؟
خدا بسر شاهد است ما اصلا قصد شوخی نداریم . شوخی مان کجا بود آقا ؟
آقا ! ما صبح که از خواب بیدار میشویم می بینیم کله مبارک مان چنان خالی است که به کدوی حلوایی میگوید زکی ! میرویم نان و پنیری میخوریم و میرویم دوش بگیریم برویم پی بد بختی هایمان . وقتی داریم دوش میگیریم هزار جور فکر و خیال بسرمان میزند . هزار تا نکته باریک تر از مو به یاد مان میآید . هزار تا سوژه ناب و تر و تازه به ذهن مان میرسد . ما هم تند تند سر و صورتی صفا میدهیم و میآییم پای کامپیوتر و کشفیات عجیب و غریب مان را قلمی میفرماییم .
اصلا آقا ! خاصیتی که در دوش گرفتن است در دود چراغ خوردن و دانشگاه رفتن و کتاب خواندن و اینحرفها نیست . مگر شما یاد تان رفته که همین آقای ارشمیدس نازنین خودمان توی خزینه حمام بود که به آن کشف محیر العقول علمی نائل شد ؟ بنا براین سعی کنید مثل خود ما روزی سه چهار بار دوش بگیرید تا شاعر و نویسنده و کاشف و هنرمند وسر انجام خسر الدنیا و الآخره بشوید .
اما آقا ! اجازه بفرمایید خدمت تان یک اعترافی هم بکنیم . ما امروز که داشتیم دوش میگرفتیم بخودمان گفتیم اگر فرضیه مان درست باشد لابد این جناب حضرت مولانای عزیز مان که چنان مثنوی سنگین رنگین کت و کلفتی را سروده است باید تمامی عمرش توی خزینه حمام نشسته باشد دیگر ؟ کمی با خودمان کلنجار رفتیم و بخودمان نهیب زدیم که : آقای گیله مرد ! آخر ترا چه کار به معقولات ؟ مرد حسابی برو کشک و ماست ات را بفروش و پرت و پلاهایت را بنویس .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر