دنبال کننده ها
۱۳ تیر ۱۳۸۹
خر سیاه بر در است ....
۹ تیر ۱۳۸۹
* اگر دوست داريد وقتى به خانه ميآييد ؛ يكى دور و برتان بچرخد و خودش را برايتان لوس بكند و نشان بدهد كه از ديدن شما واقعا خوشحال است :
* اگر دوست داريد وقتى غذا مى پزيد ؛ يكى باشد كه هر چه جلويش بگذاريد با علاقه بخورد و هيچوقت هم نگويد كه دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست :
* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هميشه ي خدا براي بيرون رفتن از خانه حاضر يراق باشد و هر روز و هر ساعتى كه شما بخواهيد همراه شما به كوچه و خيابان بيايد :
* اگر دوست داريد كسى را داشته باشيد كه بدون داشتن توپ و تفنگ ؛ از شما و خانواده تان در برابر دزدان و راهزنان محافظت بكند :
* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هيچوقت كانال هاي تلويزيون را به ميل خودش عوض نكند و به فوتبال هم علاقه اى نداشته باشد ؛ اما همپاي شما تا بوق شب پاي تلويزيون بنشيند و فيلم هاى رمانتيك تماشا كند :
*اگر كسى را مى خواهيد كه وقتى كنار شما خوابيده و خرناس مي كشد ؛ شما بتوانيد از تخت به پايين پرتش كنيد :
* اگر كسى را ميخواهيد كه هيچوقت بهانه هاي الكى نمى تراشد و از شما ايراد هاي بنى اسراييلى نمى گيرد :
*اگر كسى را ميخواهيد كه برايش اهميت ندارد كه شما زشت ايد يا زيبا ؛ چاق ايد يا لاغر ؛ پيريد يا جوان ؛ :
اگر كسى را مى خواهيد كه همواره به حرف هاي شما گوش ميدهد و بدون قيد و شرط دوست تان دارد :
* ميدانيد بايد چيكار كنيد ؟؟
** شوهر ؟؟؟
** نه عزيزم ! كجا همچو شوهرى پيدا مى شود ؟؟
** يك سگ بخريد !!
۸ تیر ۱۳۸۹
جای تان خالی ، رفته بوديم مهمانی . بساط مهمانی در باغ درندشتی بود با درختانی سر به آسمان ساييده و استخری با آب زلال .
من و عيال ، پای درختی ، پشت ميزی نشستيم و نم نمک شرابی خورديم و به تماشای آدميان پرداختيم . آدميانی که هيچکدام شان را نمی شناختيم .
چند لحظه ای گذشت . آقا و خانمی امريکايی به ما نزديک شدند و سری تکان دادند و پرسيدند :
-- اجازه ميدهيد کنارتان بنشينيم ؟؟
گفتيم : بفرماييد !
آمدند و نشستند و دستی دادند و خودشان را معرفی کردند :
--من آقای رابرت فلانی . اين هم همسرم خانم ماری فلانی ...
ما هم خودمان را معرفی کرديم : - حسن بن نوروزعلی ...و عيال مربوطه !! و شروع کرديم به گپ زدن و اختلاط کردن .
هنوز سه چهار دقيقه ای از اختلاط مان نگذشته بود که خانم و آقای ديگری از راه رسيدند و پرسيدند :
-- ميشود ما هم افتخار اين را داشته باشيم که در کنار شما بنشينيم ؟؟
ما همگی به صدای بلند گفتيم : بفرماييد !! چه بهتر از اين ؟
آقا و خانم آمدند نشستند و خودشان را معرفی کردند و دستی به ما دادند و جمع مان به شش نفر رسيد و شروع کرديم به حرف زدن .
يکی از خانم ها پرسيد : شما خارجی هستيد ؟
گفتيم : بله !
پرسيدند : عرب هستيد ؟
گفتيم : خير !
پرسيدند : خاورميانه ای هستيد ؟؟
گفتيم : ايرانی
پرسيدند : مسلمان هستيد ؟؟
گفتيم : نه ! و من اين " نه " را با چنان شدت و غلظتی گفتم که بيچاره زنک کمی جا خورد .
من از ترس اينکه نکند طفلک ناراحت بشود ،به توضيح بر آمدم که :
-البته ما در خانواده ای بظاهر مسلمان به دنيا آمده ايم .اما از زمانی که نوادگان امام زمان ! در مملکت ما ن صاحب قدرت و مسند و رياست و کياست و پول و زور و چماق و زندان شده اند و هر پشکل جمع کنی وزير و وکيل و فقيه و امام و جانشين خدا شده است ، ما از مسلمانی استعفا داده ايم !!
پرسيد : حالا چه مذهبی داريد ؟ مسيحی شده ايد ؟؟
و من آن گفته ی نغز ابوالعلا معری ، شاعر نابينای عرب را مو به مو برايش ترجمه کردم که :
مردم دنيا دو گروه اند . آنها که دين دارند و عقل ندارند . و آنها که عقل دارند و دين ندارند !
و اضافه کردم : البته ما از گروه دوم هستيم !
آقای رابرت که تا اين لحظه در سکوت به گفتگوی ما گوش ميداد ، ليوان شرابش را به سلامتی همه ی ما نوشيد و خطابه ی مفصلی در باره ی مسيح مقدس ايراد کرد و با اطمينان کامل گفت اگر به دين مقدس مسيحيت مشرف بشويم ، همه ی گناهان ما آمرزيده خواهد شد و يکراست به بهشت برين پرواز خواهيم کرد و به دوزخ راهی نخواهيم داشت !!
وقتيکه خطابه ی آقای رابرت به پايان رسيد ، من که کله ام از آن شراب قرمز ناب گرم شده بود جامم را به سلامتی آقای رابرت و ديگران نوشيدم و گفتم :
- ميدانيد يکی از مردان بزرگ ميهن من ، چه تعريف و تعبيری از اديان دارد ؟؟
همگی گفتند : نه ! نمی دانيم !
و من با صلابت و آرامش کامل ، آن گفته ی ابوسعيد گناوه ای از رهبران جنبش قرامطه ايران را برای شان ترجمه کردم که :
" سه کس مردمان را تباه کردند . شبانی و طبيبی و شتر بانی . و اين شتربان از همه مشعبد تر و محتال تر بود "
وقتيکه حرفهايم به پايان رسيد ، آقای رابرت نشانی خانه ام را از من گرفت تا چند حلقه ويديو و فيلم سينمايی در باره زندگی و مرگ مسيح مقدس برايم بفرستد . آنوقت دست کرد توی جيبش و کارتی را بيرون آورد و به دست من داد . روی کارت نوشته بود : دکتر رابرت فلانی کشيش کليسای فلان ....
با خودم گفتم : از مسلمانی مان که خيری نديده ايم ! لابد اين آقای " پدر رابرت " خيال ميکند با مسيحی کردن مان ، کوره راه ما به بهشت را آسفالته خواهد کرد !!!
اگر از يک ايرانی بپرسيد چه مذهبی داری ؟ فورا خواهد گفت : شيعه اثنی عشری
اما اگر بپرسيد : شيعه يعنی چه ؟ هيچکس نمی تواند جواب راست و درستی به شما بدهد !
ما ايرانی ها ؛ متاسفانه ؛ همه مان نخوانده ملاييم . و بدون آنکه صلاحيت و اهليت آن را داشته باشيم در همه عرصه ها و زمينه ها صاحب نظر و صاحب عقيده ايم .
نماز می خوانيم بدون آنکه يکبار حتی ؛ از خودمان پرسيده باشيم اين نماز چه معنا و مفهومی دارد .
دعا می خوانيم بدون آنکه يک واژه اش را حتی درک کنيم .
مرده مان را توی قبر ميگذاريم و زير گوشش سوره نساء را می خوانيم و " يا عبدالله ابن عبدالله " ميگوييم و بقول ميرزا آقا خان کرمانی يکبار حتی از خودمان نمی پرسيم اين بنده خدايی که در زنده بودنش يک کلام عربی نمی فهميده ؛ حالا چطوری بعد از مرگش جملات قلمبه سلمبه عربی را خواهد فهميد !!
و دست آخر اينکه : آخر سوره نسا ء را چه به کفن و دفن يک مرده ؟؟!!
اگر از يک ايرانی بپرسيد : شما تاکنون کتاب " بحار الانوار " يا کتاب " حليه المتقين " مرحوم مجلسی ؛ يا کتاب " معاد " نوشته شهيد محراب حضرت شيخ عبدالحسين دستغيب را خوانده ايد ؟ به شما خواهند گفت : نه !
اما اگر بگوييد ملا باقر مجلسی در اين مجموعه بيست و چند جلدی ؛ پرت و پلاهای بسيار بهم بافته است و تراوشات ذهن بيمار و دروغ ساز خودش را بر صفحات کاغذ جاری کرده ؛ و فرهنگ و باور ها و هويت ملی مان را به گنداب کشيده ؛ فورا رگ های گردنش سيخ خواهد شد و اگر همانجا فرمان قتل شما را صادر نفرمايد ؛ دستکم خلعت زيبای مرتد و ملحد و کافر و منافق و بابی و دهری و مزدور استکبار را بر تن تان خواهد پوشاند .
و چنين است که ما هزار سال است در همانجايی هستيم که در عصر خلفای عباسی و سلطان محمود غزنوی بوده ايم .
و اين درد بزرگی است .
Monday, June 28, 2010
یادی از استاد، بیژن سمندر سراینده اشعار شیرازی زبان
شُومُو
1- شُومُو٬ یـِی هُو اَز اینا کِردی کِه چه ؟
تَرکِ دوس و آشنا کِردی کِه چه ؟
2- شُومُو٬ اِنگار مَنو یادِت نَمیاد
پیشِ من پُـشـتِـتـو را کِـردی کِه چه ؟
3- شُومُو٬ شیرازو چـِـشات اَلـُو زده
ایکارارو - ایوَرا - کِردی کِه چه ؟
4- شُومُو، من تو شاچراغ بَس میشینم
کارِ بی رضُوی خدا کِردی کِه چه ؟
5- شُومُو٬ مُشـتُـلُـقچی مُـشـتُـلُـق میخواد
آیِه وایَه م تو کوچا کِردی کِه چه ؟
6- شُومُو٬ یـِی بارگی مَنو بُکـُش بُرو
روزُمو ایطُو سیا کِردی کِه چه ؟
7-شُومُو٬ غم داشت تو دلُم گوروک میشد
تی شو وَر دُوشتی و وا کِردی کِه چه ؟
8- شُومُو٬ اَی ما رُو میخـُوی وِل بُکـُنی
نذرِ سِید ابوالوفا کِردی کِه چه ؟
9- شُومُو٬ اشکِ چـِش ما - وَواری - بود
تو به مردم تَرِشا کِردی کِه چه ؟
10- شُومُو٬ تــِلــّـهِ بُختونی گـَردَنِته
يي هَمه سِتم به ما کِردی کِه چه ؟
11- شُومُو٬ نازتو سمندر میخرید
دوسی بُو* - جُـلُـنـبُـرا - کِردی کِه چه ؟
--
۳ تیر ۱۳۸۹
خاک قبر آقا ! شفای هر درد .....!!!
۱ تیر ۱۳۸۹
۳۱ خرداد ۱۳۸۹
۲۸ خرداد ۱۳۸۹
هرگز نخواب کوروش
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
!هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید،
البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند،
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو
گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا،
نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،
تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها،
بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،
میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری،
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،
دارا جهان ندارد
آیم به دادخواهی،
فریادمان بلند است
اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس،
شیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی،
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش،
ای مهرآریایی
بی نام تو،وطن نیز
نام و نشان ندارد
۲۷ خرداد ۱۳۸۹
حج آقا ...!!!
نقل است كه از يك آخوند حاضر جواب اصفهاني پرسيدند كه آيا تا به حال پيش آمده است كه در پاسخ به متلكي ناتوان شوي جواب داد يك بار! و آن موقعي بود كه يك سپيدهدم باراني براي پيشنمازي به مسجد مي رفتم و كوچه پر از گل و لاي بود. ناگهان در يك چاه فاضلاب افتادم و تا كمر در مدفوع و ادرار فرو رفتم... در فكر اين بودم كه اگر به منزل برگردم و لباس خود را عوض كنم، نماز مومنان قضا خواهد شد و اگر با همين وضع به مسجد بروم كه نميتوانم نماز را اقامه كنم كه خانم جواني رسيد و مرا كه در آن حالت ديد با لبخند شيطنت پرسيد: آميزي حج آقا چرااینقدر تو خودتون فرو رفتين؟!!!! |
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...