ناگاه از حشم جدا افتاد . مردی را دید دراعه بسته و بر خری سیاه نشسته .
امیر بر وی سلام کرد . آن مرد جواب داد .
امیر پرسید : از کجایی ؟
گفت : از بلخ .
گفت : کجا میروی؟
گفت : به سیستان . به نزد امیر خلف ؛ که شنیده ام او مردی کریم است . و من مردی شاعرم و نام من " معروفی " است . شعری گفته ام . چون در بارگاه او بر خوانم از انعام او نصیب یابم .
گفت : آن قصیده بر خوان تا بشنوم .
چون بر خواند گفت : بدین شعر چه طمع میداری ؟
گفت : هزار دینار !
گفت : اگر ندهد ؟
گفت : پانصد دینار
گفت : اگر ندهد ؟
گفت : صد دینار
گفت : اگر ندهد ؟
گفت : آنگاه تخلص شعر بنام خرک سیاه خود کنم !!
امیر بخندید و برفت . چون به سیستان آمد معروفی به خدمت او آمد و شعر ادا کرد . امیر را بدید و بشناخت . اما هیچ نگفت . و چون قصیده تمام بخواند امیر پرسید که از این قصیده چه طمع داری از من ؟
گفت : هزار دینار !
گفت : بسیار باشد .
گفت : پانصد دینار
امیر همچنان مدافعت میکرد تا به صد برسید .
امیر گفت : بسیار باشد .
گفت : یا امیر ! خرک سیاه بر در است !
امیر خلف بخندید و او را انعامی نیکو بداد .
" احیا ء العلوم "
۱ نظر:
يك تشابه و يك تفاوت
تشابه :امير خلف سگزي و مقام عظماي ولايت هر دو مديحه سرايان را به دربار خود ميپذيرند و صله ميدهند
تفاوت :خرك سياه بر بيرون در امير خلف بود و امروز خران در حضور مقام عظما مدح مولاي خويش مينمايند
ارسال یک نظر