دنبال کننده ها
۲۵ مرداد ۱۳۸۸
وطن! وطن ! وطن من .........
۲۴ مرداد ۱۳۸۸
و چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت
از
احمد شاملو
در زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است،
زمان محمد علی شاه میکشتند که مشروطه طلب است،
زمان رضا خان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است ،
امروز توی دهناش میزنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش مینشانند و شمعآجیناش میکنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود : تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،
حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیها است،
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستها است
، صهیونیستها میکشند که فاشیست است،
فاشیستها میکشند که کمونیست است،
کمونیستها میکشند که آنارشیست است،
روس ها میکشند که پدر سوخته از چین حمایت میکند،
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند،
و میکشند و میکشند و میکشند...
و چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت." -
۲۲ مرداد ۱۳۸۸
ترجيح ميدهم ....
اینجا تقریبا همه چیز گناه است ، هر چیزی هم که گناه نیست عرف نیست ! ـ۶۱ کلیک
derafshgaah.wordpress.comسلام ، من یک جوان ایرانی هستم ، نمیدانم در کشوری که شما اکنون این نامه را می خوانید ، جوان بودن چه حس و حالی و معنائی دارد . اما راستش در کشور من جوانی یعنی ترس و تحقیر . اینجا ما اینقدر میترسیم تا جسور شویم و جرات پیدا کنیم برای ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل و حقوق زندگیمان تلاشی کنیم . اینقدر تحت تاثیر آموزشهای غلط و جامعه سنتی با منطق و احساس ما بازی میشود که راه را گم میکنیم . اینجا وقتی جوان هستی یعنی درگیری شدیدی بین احساس ، غرایز و منطقت و جامعه ، قانون و دین حاکم بر زندگیت بر قرار است . گاهی حس میکنم حتی احساس خوب داشتن هم گناه است ، اینجا تقریبا همه چیز گناه است ، هر چیزی هم که گناه نیست عرف نیست . اینجا پلیس که انواع و اقسام مختلفی هم دارد حق دارد اگر پوتین پایتان کنید یا موهایتان کمی از روسریتان بیرون آمد و کلا اگر از قیافه و ظاهر شما خوشش نیامد (یا شاید هم خوشش آمد) شما را بگیرد ،زندانیتان کند ، تا میتواند تحقیرتان کند و دست آخر با هزار لطف و بخشش و تعهد کتبی و غیره آزادتان کند . اینجا هرکسی از مامور راهنمائی و رانندگی تا زور بگیر محل و ریش سفیدشهر و زن چادری بقال سر کوچه و برادر بسیجی ارزشی مسجد محل و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر حق دارند که اگر یک دختر و پسر جوان با هم بودند ،آنها را سوال پیچ کنند که چه نسبتی با هم دارند و اگر درست جواب ندهند دوباره تحقیر و زندان و بازداشت و توهین و فلاکت … مارا به جرم عشق میگیرند و خودشان در زندان به نام دین به ما تجاوز میکنند تا ادب شویم ! آری من یک جوان ایرانیم که تعداد روزهائی که در آن تحقیر نشده ام از تعداد انگشتان دستم کمتر است .
توسط lo
سندی از تجاوز جنسی در زندان های ايران ( رضا علامه زاده )
گفتگوی من با یکی از قربانیان تجاوز جنسی
چهار سال پیش به دعوت آقای «بابک عماد»، یکی از مسئولان «کانون زندانیان سیاسی ایران – در تبعید»، برای مصاحبه و فیلمبرداری از دو شیرزن ایرانی که با شهامت آمادگیشان را برای شهادت دادن در مورد فاجعهی تجاوز جنسی در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند به استکهم رفتم، جائی که آندو نیز از انگلستان و آلمان، محل سکونتشان، به آنجا آمده بودند.
در طول این چهار سال منتظر فرصتی بودم تا توجه عمومی به این درد بزرگ اجتماعی در جامعه ما جلب شود تا این دو سند تاریخی را منتشر کنم. در طول بیست و چهار ساعت گذشته کاری جز این نکردم که گفتگویم را با یکی از این دو قربانی به سادهترین شکل ممکن تدوین کنم تا کمترین خدشهای به سندیت غیر قابل انکار آن وارد نشود.
ویدئوی پانزده دقیقهای زیر حاصل این تلاش است. در فرصتی دیگر گفتگو با قربانی دیگر را هم به تماشا خواهم گذاشت.
August 8, 2009
۲۱ مرداد ۱۳۸۸
من اعتراف ميکنم اينجا جهنم است....
من اعتراف می کنم اینجا جهنم است
اوباش راوسیله ی قدرت فراهم است
دزدان دهر قاضی شرعند و بی حفاظ
دین درپی شکنجه ی ابنای آدم است
من اعتراف می کنم اینجا به نام حق
باطل امام اعظم ، و قاتل ِمعظم است
من اعتراف می کنم اینجا فقیه رذل
هل من مزید گوی ، جگرخوار عالم است
من اعتراف می کنم این میهن من است
ایران که اینچنین به عزا و به ماتم است.ـ
2
من اعتراف می کنم این شهر، سوخته ست
اینجا نظام شرّ به بشر کینه توخته ست
حق در لباس باطل و باطل به جلد حق
دین خدا و خلق خدا را فروخته ست
من اعتراف می کنم ، امروز چشم رحم
بسته ست بر خدا و بر ابلیس دوخته ست
3
من اعتراف می کنم اینجا خدا یکی ست
رهبر یکی امام یکی مقتدا یکی ست
ایمان یکی ، صراط یکی ، دین حق یکی
گوینده نعم یکی و حکم لا یکی ست
سلطان یکی ؛ فقیه یکی ؛ محتسب یکی
داور یکی ؛ نشسته به امر قضا یکی ست
کیفر یکی ؛ گناه یکی ؛ متهم یکی
قانون و عدل و قاضی و حکم ِ جزا یکی ست
من اعتراف می کنم اینجا به نام دین
بیداد را به کام عداوت صدا یکی ست
پوتین یکی ؛ شکنجه یکی ؛ جان ستان یکی
فرمانگزار ظلم به زیر عبا یکی ست
زین« وحدت وجود » بشر زیر پای شر
منکوب و خوارگشته ، خدا را ، خدا یکی ست؟
من اعتراف می کنم ، این درد کهنه را
ویروس واحدی ست که اورا دوا یکی ست!ـ
تا جهل ریشه دارد و دین دام قدرت است
ما را به خاک میهن ما ماجرا یکی ست!ـ
......................................................................................
۲۰ مرداد ۱۳۸۸
ماجرای من و امام رضا ....
اکبر سر دوزامی
تا هجده سالگي، هر وقت كارمون گير ميكرد، توي تمام اماما و امامزادهها، به امامرضا پناه ميبرديم. دليلش اين بود كه مادرمون گفته بود يه وقتي ضامن آهو شده و از اين حرفها. كلاس نُهم شبانه كه بوديم چون بخشنامه اومده بود كه محصّلي كه تكليف سربازيش روشن نباشه، نميتونه امتحان بده، بازم ما ناچار شديم دست به دامن امامرضا بشيم. البته امامرضا هيچ وقت ما رو تخمشام حساب نميكرد، امّا خب، اون روزا اين كمون كپنهاگ نبود كه بتونيم بهش پناه ببريم، اين بود كه گفتيم يا امامرضا دستمون به دامنت! بعدشام چون با امامرضا خيلي خودموني بوديم يه شب قبل از خواب گفتيم يا امامرضا بيا و هشتصد تومن از ما بگير و ما رو از سربازي معاف كن!
اونام همون موقع توي درگاه در ظاهر شد، يعني كه قبول. (البته من هيچ وقت نفهميدم چرا امامرضا درست شبيه حضرت علييه، اما مهم نبود، همين كه توي درگاه در ظاهر شده بود واسهي هفت پُشت من كافي بود.)
آقا ما رفتيم زاهدان و معاف شديم. حالا برگشتيم تهرون، و ماه بعدش ميخواييم بريم هشتصد تومنو بندازيم تو ضريح، بعد ميبينيم اولاً پول نداريم، دوماً يه پول سفر هم بايد بديم كه روي هم ميشه يه چيزي حدود هزار تومن. خلاصه بازم خيلي خودموني گفتيم يا امامرضا خودت كه ميبيني وضعمون رو به راه نيست، بالاخره بعداً ميآييم و از خجالتت در ميآييم.
هيچي، گذشت. ما يه هفت، هشت ماه چُس خوري ميكرديم و ماهي يه چيزي كنار ميذاشتيم. امامرضام كه كه اون قدر با ما خودموني بود كه شماره حساب پس انداز ما رو هم توي بانك صادرات داشت.
خلاصه هزار تومني جمع كرده بوديم، ولي زورمون مياومد بريم و هشتصد تومنو بندازيم تو ضريح. هزار تومن براي آدمي كه ماهي هشتصد تومن ميگرفت و هفت، هشت ماه چُس خوري كرده بود پول كمي نبود.
حالا از وقتي كه امامرضا ديده بود ما يه هزار تومني پس انداز كرديم، ديگه دست از سر ما برنميداشت. تا ميخوابيديم مياومد تو خوابمون كه اين پول ما چي شد؟ (البته حرف نميزدها، ولي همين كه مياومد توي خوابمون معنيش اين بود كه اين پول ما چي شد؟) صبح كه بلند ميشديم، خودشو به شكل حضرت علي درميآورد و توي درگاه در ظاهر ميشد كه اين پول ما چي شد؟ سوار موتور ميشديم بريم سر كار، هي يه رانندهي وانتبار ميفرستاد كه بزنه به ما، و مثلاً زهر چشم بگيره. مياومديم كار كنيم، هي حواس ما رو پرت ميكرد و به جاي يقه گرد، سه دكمه ميبريديم و با صاحاب كارمون حرفمون ميشد.
خلاصه اين قدر از اين كارا كرد، كه آخرش ديديم چارهاي نيست، مال هر كسي رو ميشه بالا كشيد الاّ مال امامرضا رو. اين بود كه هشتصد تومن برداشتيم و رفتيم شمسالعماره و از ميهن تور يه بليط مشهد خريديم و تا رسيديم مشهد يه كمي سوغاتي براي خونواده خريديم و بقيهشو كه ميشد دويست و پنجاه و هشت تومن و پنجزار، انداختيم توي ضريح و گفتيم خودت كه ميدوني نداريم، بقيهشو حلال كن!
آقا ما اينو گفتيم و اومديم بيرون و هنوز يه ده دقيقهاي نرفته بوديم كه ديديم همون وانته رو كه هي توي تهرون ميفرستاد سراغمون، فرستاده تا ترتيب ما رو بده. يعني نزديك بود فاتحهمون همون دور و بر مشهد مقدس خونده بشه. اول سعي كرديم محلش نذاريم. اما تا سوار ميهن تور شديم و اتوبوس راه افتاد تو جاده، ديديم خدا! اين دفه به جاي وانتبار، كاميون هيجده چرخ فرستاده سراغمون. اولي كه اومد، نزديك بود بماله به همون سمتي كه ما نشسته بوديم، ولي ما به روي خودمون نياورديم. دومي همچين زد به آينهي بغل كه نزديك بود تو خودمون خرابي كنيم. سومي داشت مياومد توي دل اتوبوس كه ما ديديم پونصد و چهل و يه تومن و پنجزار ارزش اينو نداره كه چهل، پنجاهتا مسافر بيگناه به پاي ما بسوزن و كور و شل بشن. اين بود كه بلند گفتيم ميديم بابا، ميديم! بقيهشم ميآريم ميديم!
۱۹ مرداد ۱۳۸۸
توانا بود هر که همدست شيطان بود ......
توپولف ! خوشگل روس ...!!!
من هلاك تو و خاك زير پاتم، توپولف!
من زمين خوردهي جعبه ي سياتم،توپولف!
كشتهي تيپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!
مردهي ريپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!
قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
من هواپيما نديدم اينجوري ناز و ملــوس
ميپري پر مي زني روي هوا عين خروس!
بذار ايرباس واست عشوه بياد- دراز لوس-
بدگِلا چش ندارن ببيننت، خوشگل روس!
قربون چشات برم، محــو نيگاتم ، توپولف
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
مـــا رو ميبري نقـــاط ديدني وقت فرود
گاهي وقتا سر كـــــوه و گاهي وقتا ته رود
مي فرستن همه تا سه روز به روحمون درود
مي خونه مجري سيما واسمون شعر و سرود
چرا ماتم مي گيرن ، مبهوت و ماتم توپولف!
يه كلــوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
وقتي عشقت ميكشه گاهي با كلّه مي شيني
به جـــــاي باند فرود، توي محلّه مي شيني
يا ميري تــــوي ده و رو سر گلّه مي شيني
زودي مشهور ميشي، رو جلد مجلّه مي شيني
پي گيرعكســــــا و تيتر خبراتم توپولف!
يه كلــوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
مي خوام از خدا كه يك لحظه نشم از تو جدا
چونكه وقتي باهاتم هي مي كنم يـــــاد خدا
بدون نذر و نيـــاز بــــــا تو پريدن ، ابدا!
مي كنم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا
واســه جنّت بليتت گشتــــه براتم، توپولف!
يه كلـــوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
تو كه هي رفيقــــاي ايرونيتو ياد مي كني
كي ميگه تــــو انباراي روسيه باد مي كني؟
ما رو پيك نيك مي بري، سقوط آزاد مي كني
خدا شــــادت بكنه ، روحمونو شاد ميكني
بري تا اون سر اون دونيا(!) باهاتم، توپولف!
يه كلــوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!
..................................................................
(۱): البته بنا به تلفظ و رسم الخط روسها( туполев )،بايد تلفظ توپُلِف ( tupolef)صحيح باشد حالا چرا ما آن را ايتقدر تُپُل تلفظ مي كنيم نمي دانم!
افاضات و مطانزات :
بوالفضول الشعرا
به روايت:
سعيد سليمان پور ارومي!
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...