دنبال کننده ها

۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

خدا ترسناک است

بچه که بودم از تاریکی می ترسیدم.
مادر میگفت: «تاریکی که ترس ندارد پسرجان».
بزرگ‌تر که شدم از معلم تعلیمات دینی مان، آقای تقوا می ترسیدم.
مادرم می گفت: «آدم فقط باید از خدا بترسد. برای چه از آقای تقوا می ترسی؟»
آقای تقوا می آمد کلاس، عمامه اش را می گذاشت روی میز، یک شلاق می گرفت دستش می کوبید روی کله ما تا به ما نماز یاد بدهد.
من هرگز نتوانستم نماز یاد بگیرم. از تعلیمات دینی و قرآن و نماز و عربی و آقای تقوا می ترسیدم.
از ده دوازده سالگی از آژان و ژاندارم و مار و خرچنگ و مبصر کلاس مان می ترسیدم.
مادر می گفت: «آدم فقط باید از خدا بترسد. اینها که ترس ندارد».
رفتم دانشگاه؛ از خبر چین های ساواک و ساواکی های خبر چین می ترسیدم. انقلاب که شد از پاسدار و کمیته چی و آخوند و امام و شیخ و حاکم شرع و دادگاه انقلاب می ترسیدم.
دیگر مادرم نبود بگوید «آدم باید فقط از خدا بترسد». مادر دق کرده بود و مرده بود.
حالا که پیر شده و مختصری عقل به کله ام آمده، با نگاه کردن به کشورهایی که خدا با شلاق و شکنجه و اعدام و زندان در آنجا ها حکومت می کند به خودم می گویم :« راستی راستی مادر حق داشت ها! فقط باید از خدا ترسید!خدا خیلی ترسناک است».
طرح از : احمد سخاورز
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Mina Siegel and 120 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر