( بمناسبت سالروز مرگ عبدالوهاب شهیدی)
صدایش همدم شب های پرشور دوره نوجوانی ام بود .
هنوز هم ، در پس سالها و دهه ها ، با شعر «مادر» ش اشک بر چشمانم می نشیند و بیاد مادری که دیگر نیست می گریم:
بیادم گریه کن مادر که امشب
ز اشک آیینه ی چشمم پر آب است
به من گفتی صبوری کن در این دشت
که پشت ابر گریان آفتاب است
عبدالوهاب شهیدی و مرضیه را بسیار دوست میداشتم . هنوز هم دوست شان میدارم . گهگاه بیاد روزگارانی که گویی قرن ها از آن گذشته است با « سنگ خارا» ی مرضیه به فراسوی خیال پرواز میکنم و با « اون نگاه گرم تو » ی عبدالوهاب شهیدی در هزار توی زمان سیرو سفری غمگنانه دارم .
عبدالوهاب شهیدی از این زمانه ی تباهی و اندوه و درد و نامردمی ، زخم ها در دل و جانش داشت و با کولباری از رنج و اندوه به ابدیت پیوست
نامش سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر