دنبال کننده ها

۸ شهریور ۱۴۰۲

مار

این نوا جونی است
رفته است یک مار خوش خط و خال را روی گردن خودش گذاشته آورده است جلوی ما .
بمن میگوید : بابا بزرگ! بگذار روی گردنت
(put the snake on your neck )
میگویم : نه
میگوید : پس نوازش اش کن !
دستی بروی مار میکشم . چه پوست لطیف هزار رنگی دارد .
مادر بزرگ اما از مار می ترسد . به نوا جونی میگوید: بمن نزدیک نشوی ها ! سکته میکنم ها ! . نوا جونی قاه قاه میخندد
من تا امروز از مار می ترسیدم اما امروز دیدم مار هم حیوان قشنگی است و می توان با مهربانی نوازشش کرد .البته اگر مار سمی نباشد . هر چند از مار سمی هم گویا پادزهری میسازند و خیری به انسان میرسد.
All reactions:
Miche Rezai, Mahmood Moosadoost and 58 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر