دنبال کننده ها

۱۱ شهریور ۱۴۰۲

خدایا مرا ببخش

آقای کلانتری از زنجان پاشده بود رفته بود تهران . رفته بود مجلس خبرگان آیت الله مشکینی را ببیند . آیت الله مشکینی پیش از انقلاب چهار ماهی در زنجان مهمان آقای کلانتری بود .در خانه اش می خورد ‌‌و می خوابید .
حالا پسر آقای کلانتری را محکوم به اعدام کرده بودند . رفته بود تهران بلکه بتواند جان پسرش را نجات بدهد .
میگوید : رفتم دیدن آقای مشکینی. گفتم ؛ حضرت آیت الله ! شما فرزندم را بخوبی می شناسید . وقتی شما نماز جماعت می خواندید اذان گوی شما بود . مکبر شما بود . حالا پسرم را گرفته اند میخواهند دارش بزنند . دستم به دامنت .
آیت الله رو به قبله ایستاد دستش را به آسمان بلند کرد ‌وگفت : خدایا ! بارالها ! مرا ببخش که چهار ماه در خانه یک کافر اقامت داشته و از غذای او خورده ام ! خدایا توبه !
و بی حرف و‌کلامی راهش را کشید‌و‌رفت .
No photo description available.
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 118 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر