( بازگویی یک رویداد )
حبیب یغمایی شعری دارد که ناپایداری این جهان و فروپاشی بام ها و سقف ها وایوان ها را تصویر میکند .
شعر این است:
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم «تبلی سرائر» است وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم ...
وقتی این شعر را میخواندم با خودم میگفتم آیا مرگ کسان و ناکسان - و های و هوی جانگزایی که در پس مرگ آنان راه می افتد -همان « یوم تبلی السرائر » نیست؟
بر اساس آیه ۹ سوره طارق ، یوم تبلی السرائر روزی است که همه راز های پنهان آدمی آشکار میشود و طشت رسوایی او سرانجام با همه پنهانکاری هایش از بام فرو می افتد .
با خود میگفتم : یوم تبلی السرایر کسانی چون رضا براهنی و هوشنگ ابتهاج و ابراهیم گلستان را به چشم دیدیم و اکنون با دشنه ای در مشت و آتشفشانی از خشم ،چشم براه آن هستیم تا مرگ کسانی همچون محمود دولت آبادی از راه برسد و گدازه های نفرت خود را بر کالبد بیجان شان ببارانیم و یوم تبلی السرایر دیگری بسازیم.
شعر حبیب یغمایی را دوباره میخوانم :
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
بگمانم اگر اینان میدانستند که سوداگران و افسونیان بر جنازه آنان چوب حراج خواهند زد ، به هر جان کندنی بود چند سال دیگری میزیستند تا هم چماق از دست افسوسیان بگیرند و هم سوداگران یلدایی را ناکام کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر