سفرنامه ایران
راوی: پسر هانیبال الخاص
۱- بیست و پنج سال نبودم در ایران .بابا گفت پاشو بیا ایران.
پاشدم آمدم ایران پیش بابای من در ایران . و الان هستم در ایران. و تا آخر تابستان خواهم ماند در ایران.
نوبت من که شد در صف گمرک ، جناب سروان جوان برگ عبورم را دید گفت: برگ عبور داری؟ پسر خوبی باش برو آنجا بشین تا کار تو را راه بیندازم.
گفتم : من پنجاه سالمه ، چرا به من میگویی پسر ؟
گفت : عصبانی شدی؟
گفتم : آره
گفت: برو آنجا بشین تا کار تو را راه بندازم
شش ساعت آنجا نشستم تا جناب سروان بعدی کارم را راه انداخت.
۳-جناب راننده تاکسی از من پرسید شما که بعد از ۲۵ سال برگشتی ایران چه فرقی می بینی؟
گفتم : والله می بخشی ،به نظر من همه تون یه کمی دیوونه هستین !
گفت : یک کمی؟شما خیلی لطف دارین .
۴- برای گرفتن گذرنامه و کارت ملی به بیش از هشت اداره مختلف رفتم . در هر اداره برای من پرونده ای چشم به دنیا گشود و روز به روز بزرگ و بزرگ تر شد . اگر برای همه هفتاد میلیون ایرانی اینطوری کاغذ بازی بشه دیگر درختی در ایران باقی نمیماند!
۵- فرخنده خانم نقاش است. فرخنده خانم با من و بابا زندگی می کند .همانجوریکه در فارسی حرف «پ» و « ف» نزدیک هستن ، مثل فارسی پارسی ، دوست داشتم یه کاری کنم که فرخنده بشه پر خنده! ولی او هم مثل همه دیوونه است . هر دفعه که حمام میکنم از من ساعت می پرسه !
۶- میخواهی خوشگل ببینی؟برو خیابون جردن می بینی .
چشم های بزرگ می بینی
چشم های سیاه می بینی
چشم های خمار می بینی
ابروی کمان می بینی
مژه های دراز می بینی
لب های قنچه (غنچه) می بینی
چی نمی بینی؟
بینی نمی بینی
۷- بابا صبح پاشد و طبق معمول دست و صورتش را شست و گفت :سلام! صبح به خیر
ازش پرسیدم :صبحانه نان و پنیروچای و عصل ( عسل) می خوری؟
گفت : نه! امروز کلسترولم پایین است هوس تخم مرغ عصلی کردم
من دو تا تخم مرغ نیمرو کردم و روشون عصل ریختم گذاشتم جلوش !
بابا عصبانی شد و فحشم داد.
۸-ماشین مون تو ترافیک سنگین بزرگراه چمران گیر کرده بود که دیدیم جناب سروان پلیس جلوی یک کامیون بزرگ نارنجی بنز را گرفت .
آقای راننده تاکسی به من توضیح داد الان کامیون جریمه میشه چون این ساعتها کامیون ممنوع است .
دیدیم که راننده بنز دولا شد از زیر صندلی دوتا خیار ورداشت داد دست جناب سروان.
جناب سروان دوتا خیار را گرفت و گذاشت کامیون بره.
ما که دیده بودیم جناب سروان رشوه دو خیاری را قبول کرده خیلی خندیدیم .
جناب راننده تاکسی کفت :من خودم یکبار از چراغ قرمز رد کرده بودم ، منو وایسوندن،یک نخ سیگار دادم و رفتم . آخه میدونن ما پول نداریم جریمه بدیم . من خودم اداره کار میکنم و تمام شب آژانس تاکسی میرونم.
گفتم : پس کی میخوابی؟
گفت: صبح که میرم اداره ، صبحانه را می خورم ، در را قفل میکنم میگیرم تمام روز را می خوابم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر