دنبال کننده ها

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱

مهمانی زورکی

نوا جونی را برده بودند مهمانی . مهمانی زورکی.
ناچار با آرشی جونی رفتیم رستوران ناهار خوردیم . بعدش رفتیم پارک . کلی بازی کردیم . وقتیکه خوب خسته شد گفت : بابا بزرگ ! حالابرویم Jamba Juice . رفتیم آنجا . گفت : من بلو اسکای Blue Sky دوست دارم . برایش بلو اسکای خریدم .
غروب وقتی برگشیم خانه دیدیم نوا جونی بغض کرده است ‌‌کم مانده است گریه کند
گفتیم : چی شده بابا جونی؟
گفت : شما رفتید رستوران مرا با خودتان نبردید .
گفتم : آخر تو‌رفته بودی مهمانی
گفت : من آن مهمانی را دوست‌نداشتم
It was boring
گفتم : خب ، اینکه ناراحتی ندارد عزیزم . پاشو برویم پارک . بعدش میرویم رستوران شام می خوریم .
رفتیم پارک . نیم ساعتی بازی کردیم . گفت : حالا برویم بستنی بخوریم .
رفتیم بستنی بخوریم
پرسید : بابا بزرگ ! چه نوع بستنی دوست داری؟
گفتم : وانیلا
گفت: من بستنی شکلاتی دوست دارم.
رفتیم بستنی سفارش دادیم آمدیم پای صندوق.
بر گشت گفت : بابا بزرگ! من بیست دلار دارم . شما حالا پول بستنی را بده وقتی رفتیم خانه پنج دلار بشما میدهم !
مانده بودم چه بگویم ؟ میخواستم بگویم : عزیزم . تو جان و جهان بابا بزرگ هستی. چطوری می توانم از تو‌پول بستنی بگیرم ؟
May be an image of 1 person, standing, dog and outdoors

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر