ما روزگاری گاو پیشانی سپیدی داشتیم بنام « بمانی».
این بمانی خانم علیه الرحمه ! یکی دو تا گوساله برای مان زاییده بود اما به هیچ ناله و ندبه و استخاره و استعاره و من بمیرم تو بمیری حاضر نبود کسی به پستان های پر شیرش دست بزند . چنان عر و تیزی میکرد و چنان لگد هایی می انداخت که زهره آدم آب میشد.
نمیدانم بالاخره بر سر « بمانی » مان چه بلایی آمد ؟ آیا سالها همچنان چرید و زایید و نگذاشت کسی به پستان های پر شیرش دستی برساند یا اینکه سر انجام گذرش به قصابخانه مشدی یدالله افتادو بر چنگکی آویخته شد ؟
همزمان با لگد پرانی « بمانی» ما هم سرگرم لگد پرانی های انقلابی و سوپر انقلابی به اعلیحضرت رحمتی بودیم و چنان نعره هایی میکشیدیم که زهره همسایه ها و همولایتی های مان آب میشد !
بگمانم بابت همان لگد پرانی هاست که سالهاست بر چنگک قصابی های جهان آونگ شده ایم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر