دنبال کننده ها

۳ فروردین ۱۳۹۹

که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی


صبح از خواب بیدار میشوم . شب را بجای خوابیدن جان کنده ام . آنهم چه جان کندنی
به عادت معهود ! میروم دوشی میگیرم و صورتم را شش تیغه میکنم و عطر و پودری به خودم میمالم و لباس می پوشم و میآیم طبقه پایین
زنم می پرسد : میخواهی جایی بروی؟
میگویم : نه ! کجا بروم ؟ مگر میشود از خانه بیرون رفت ؟ مگر نمیدانی که کس بیاد ندارد چنین عجب زمنی
میگوید : پس چرا چسان فسان کرده و لباس پلو خوری ات را پوشیده ای؟
میگویم : میخواهم اگر جناب ملک الموت یقه مان را چسبید و ما را به آن دنیا فرستاد این نکیر و منکر لعنتی وقتی ما را با لباس پلو خوری مان می بینند بدانند از چه قماشی هستیم و بدون سئوال جواب بفرستندمان جهنم آنجا با مریلین مونرو الیزابت تایلور و جنیفر آتکینسن و ایضا پال نیومن و مارلون براندو و آلبرت انیشتین و جناب آقای شاهنشاه آریامهر همسایه و همدم و همسخن بشویم که بینی و بین الله ابدا حوصله امام زین العابدین بیمار و امام خمینی و آیات عظام و علمای اعلام را که در آن بهشت برین می چرند و آروغ میزنند نداریم و نمیخواهیم روزی صد بار هی دماغ آقای زین العابدین بیمار را پاک کنیم و روزی صد بار هم هی برای آقای امام خمینی آفتابه بیاوریم تا بروند در گوشه کنار بهشت قضای حاجت بفرمایند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر