دنبال کننده ها

۳ فروردین ۱۳۹۹

روز نوشت های بابا بزرگ "2"


در حاشیه پارک قدم میزنم . عطر بهار همه جا پیچیده است
زن و مردی چینی در حالیکه دهان و بینی شان را با ماسک پوشانده اند دوان دوان از کنارم رد می‌شوند
ناگهان وانت سرخ رنگی از راه می رسد . می ایستد . اینجا و آنجا روی بدنه وانت پرچم امریکا نقش بسته است 
آقای راننده سرش را بیرون میآورد و خطاب به آن زن و مرد چینی فریاد میزند
هی ... مادر قحبه ها ! چرا بر نمیگردید همان مملکت کثافت خودتان؟
Go home you mother fucker shits
میخواهم شماره پلاک اتومبیلش را بردارم و به پلیس گزارش بدهم . خودکار و قلمی همراهم نیست . تلفنم را هم در خانه جا گذاشته ام
وانت سرخ رنگ مثل برق و باد از جلوی چشمانم میگریزد
————
یک زاهد فلورانسی همعصر ماکیاولی می‌گوید
هیچ قاعده مفیدی برای زندگی کردن زیر بار استبداد وجود ندارد به استثنای یک قاعده که در زمان شیوع بیماری طاعون نیز صادق است: به دور ترین جایی که میتوانی بگریز
کاشکی جناب گیسیاردینی زنده بود و بما میگفت در این زمانه درد و ادبار و انزوا و کرونا به کجا بگریزیم؟
——
در یکی از سلام های نوروزی وقتیکه شاه و شهبانو از برابر صف روزنامه نگاران ومدیران جراید میگذشتند شاه از حبیب یغمایی پرسید
برادرت کجاست؟
یغمایی گفت : منزل است قربان
شاه پرسید : او هم شعر می‌گوید ؟
یغمایی بلافاصله پاسخ داد : خیر قربان ! او عاقل است
شاه و شهبانو و نخست وزیر و وزیر درباربشدت به خنده افتادند و خنده کنان از برابر امیران و فرماندهان نظامی گذشتند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر