روز نوشت های بابا بزرگ از محبس
آقا ! ما تصمیم گرفته ایم امروز سوار ماشین مان بشویم برویم سانفرانسیسکو!
سانفرانسیسکو با خانه مان نیم ساعتی فاصله دارد
لابد می پرسید مگر از جان مان سیر شده ایم ؟ آخر هیچ آدم عاقلی توی این اوضاع احوال قاراشمیش از خانه اش بیرون میرود ؟ نکند میخواهیم جوانمرگ بشویم؟
در پاسخ تان میگوییم که: قربان تان برویم ما . ممنونیم که بفکر ماهستید . ما چهل سال است در این خراب شده زندگی میکنیم . در این چهل سال بقدرتی خدا حتی یکبار نشده است که ما بتوانیم یک وجب جا برای پارک کردن اتومبیل مان توی این شهر بی صاحب مانده پیدا کنیم. هر وقت گذارمان به سانفراسیسکو افتاده آنقدر چرخ و واچرخ زده و آنقدر دور خودمان چرخیده ایم که سر گیجه گرفته ایم
حالا که الحمد الله ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد میخواهیم دل به دریا بزنیم یک نوک پا برویم خیابان مارکت ، ماشین مان را آنجا پارک کنیم. دست به آسمان برداریم . شکر خدا را بجا بیاوریم . کمی عقده گشایی بفرماییم و بگوییم : آخی... خدایا شکرت ! بار الها به بزرگی ات شکر ! بالاخره ما هم به یکی از آرزوهای دور و دراز چهل ساله مان رسیدیم !!شکرت آخدا که ناکام و عقده به دل از دنیا نمیرویم !
یک آرزوی دیگری هم داریم که امیدواریم این رحمت واسعه خداوندی شامل حال ما بشود و پاک و مطهر به دار باقی تشریف فرما بشویم
آرزو مان این است که این بندگان مومن مسلمان متقی - از ترک و عرب و ایرانی و تاتار و تاجیک بگیر تا اهالی محترم یمن و سومالی و ساحل عاج و گینه بیسائو- که در گوشه و کنار کالیفرنیا مسجد و زیارتگاه و سقاخانه و عبادتگاه ساخته اند و شبانه روز الله اکبر الله اکبر گویان به ذکر جمیل حضرت باریتعالی مشغول هستند همتی بفرمایند و دست در دست هم بگذارند و یک مسجدی به بزرگی و عظمت مسجد سپهسالار وسط همین خیابان مارکت بسازند تا ما آدمهایی که ترموستات مان هزار و یک عیب و علت دارد یک عمر دعاگوی شان باشیم و هر وقت گذارمان به این شهر بی در و پیکر بی مبال! افتاد برویم آنجا با خیال راحت بشاشیم و دست به آسمان برداریم و بگوییم : آخی.... زندگی چقدر زیباست !
سانفرانسیسکو با خانه مان نیم ساعتی فاصله دارد
لابد می پرسید مگر از جان مان سیر شده ایم ؟ آخر هیچ آدم عاقلی توی این اوضاع احوال قاراشمیش از خانه اش بیرون میرود ؟ نکند میخواهیم جوانمرگ بشویم؟
در پاسخ تان میگوییم که: قربان تان برویم ما . ممنونیم که بفکر ماهستید . ما چهل سال است در این خراب شده زندگی میکنیم . در این چهل سال بقدرتی خدا حتی یکبار نشده است که ما بتوانیم یک وجب جا برای پارک کردن اتومبیل مان توی این شهر بی صاحب مانده پیدا کنیم. هر وقت گذارمان به سانفراسیسکو افتاده آنقدر چرخ و واچرخ زده و آنقدر دور خودمان چرخیده ایم که سر گیجه گرفته ایم
حالا که الحمد الله ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد میخواهیم دل به دریا بزنیم یک نوک پا برویم خیابان مارکت ، ماشین مان را آنجا پارک کنیم. دست به آسمان برداریم . شکر خدا را بجا بیاوریم . کمی عقده گشایی بفرماییم و بگوییم : آخی... خدایا شکرت ! بار الها به بزرگی ات شکر ! بالاخره ما هم به یکی از آرزوهای دور و دراز چهل ساله مان رسیدیم !!شکرت آخدا که ناکام و عقده به دل از دنیا نمیرویم !
یک آرزوی دیگری هم داریم که امیدواریم این رحمت واسعه خداوندی شامل حال ما بشود و پاک و مطهر به دار باقی تشریف فرما بشویم
آرزو مان این است که این بندگان مومن مسلمان متقی - از ترک و عرب و ایرانی و تاتار و تاجیک بگیر تا اهالی محترم یمن و سومالی و ساحل عاج و گینه بیسائو- که در گوشه و کنار کالیفرنیا مسجد و زیارتگاه و سقاخانه و عبادتگاه ساخته اند و شبانه روز الله اکبر الله اکبر گویان به ذکر جمیل حضرت باریتعالی مشغول هستند همتی بفرمایند و دست در دست هم بگذارند و یک مسجدی به بزرگی و عظمت مسجد سپهسالار وسط همین خیابان مارکت بسازند تا ما آدمهایی که ترموستات مان هزار و یک عیب و علت دارد یک عمر دعاگوی شان باشیم و هر وقت گذارمان به این شهر بی در و پیکر بی مبال! افتاد برویم آنجا با خیال راحت بشاشیم و دست به آسمان برداریم و بگوییم : آخی.... زندگی چقدر زیباست !
Want to tag F.m. Sokhan?
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر