دنبال کننده ها

۱۷ بهمن ۱۴۰۳

انقلاب پیاز و نماز

خاله سکینه دشمن خونی هرچه شیخ و ملا و آخوند و روضه خوان بود . هر آخوندی را که میدید حرص میخورد و میگفت : گردن این مفتخور حرامزاده را می بینی ؟ تبر نمیزندش !
خاله سکینه آنقدر حرص و‌جوش خورد و آنقدر کفر و ناسزا گفت هنوز پنجاه سالش نشده بود شب خوابید صبح بیدار نشد و تمام.
خاله سکینه گهگاه سری به خانه مان میزد برایم سیگار میآورد، میرفت سیگار کوپنی میگرفت میآورد خانه مان .می نشست یکساعت تمام به هرچه خدا و‌پیغمبر و امام بود ناسزا میگفت و با بغض میگفت : آدم وقتی این گدا گشنه های عمامه بسر و این لات و لوت های قداره بند خشت مال را می بیند که وکیل ‌و وزیر و استاندار و دالاندار و همه کاره مملکت شده اند دلش میخواهد زمین دهان باز کند ببلعدش ، وای به روزی که چاروادار راهدار بشود .
آنوقت چادر شبش را به کمرش می بست میرفت پی کار و زندگی اش
همیشه بمن میگفت : پسر جان ! یعنی من آنقدر زنده میمانم ببینم روی هر تیر چراغ برق یک آخوند آویزان شده است؟
هر وقت تلویزیون خانه مان تصویر خمینی را نشان میداد تف گل ‌گنده ای می انداخت و میگفت : شیرم بدرد به که سگم ناز کند ! این غربتی که یک پایش این دنیا یک پایش آن دنیاست گه خوری اش بد نیست عربی هم بلغور میکند ؟ این گه به آن گاله ارزانی .
خاله سکینه به انقلاب اسلامی میگفت : انقلاب پیاز و نماز!
خاله سکینه آنقدر زنده نماند به تخت شاهی نشستن آسید علی گدای روضه خوان را ببیند
آنقدر زنده نماند ببیند قیمت پیاز کیلویی سیصد چهارصد هزار تومان شده است
خاله سکینه شانس آورد زود رفت . ما بدشانس بودیم که ماندیم دق کردیم !
May be a doodle
All reactions:
81

۱۵ بهمن ۱۴۰۳

سعدی و آسید علی آقا

یعنی توی آن بیت رهبری با آن طول و عرض و ید و بیضایش و در میان خیل عظیم جان نثاران و خایه مالان و سرداران تریاکی و وافور داران زبان شناس و آقا بلی چی های عمامه دار و بی عمامه یکنفر پیدا نمیشود محض رضای خدا این پند حکیمانه همشهری مان حضرت مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی - ملقب به سعدی علیه الرحمه - را برای این آسید علی آقای روضه خوان -ملقب به آقای عظما - بخواند و او را از مخمصه برهاند ؟
ای روبهک ! چرا ننشینی به جای خویش ؟
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
چاه است و راه و دیده بینا و آفتاب
تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
نقاشی از: علیرضا اسپهبد
May be art
All reactions:
28

اعتراف میکنم

زمان چندانی تا فرجام واپسین نمانده است . امروزی یا فردایی رخت از این جهان بر خواهم کشید ، لاجرم در دهه مقدسه فجر برای سبک کردن بار گناهانم اعتراف میکنم که :
-دانشگاه تهران را امام خمینی ساخته است
⁃ فرهنگستان زبان ایران به همت استادان ذوب در ولایت پا گرفته است
الغای کاپیتولاسیون به پایمردی حضرت امام خامنه ای صورت گرفته است
⁃ راه آهن سرتاسری ایران یکی از یادگارهای امام خمینی است
⁃ پل ورسک را امام خمینی ساخته است
⁃ ایجاد پالایشگاه آبادان وذوب آهن اصفهان از دستاوردهای انقلاب پر شکوه اسلامی است
⁃ این امام خمینی بوده است که به زنان ایرانی آزادی و حق رای داده است
⁃ در زمان آن پدر و پسر ! ملت ایران در مقابل بیگانگان شرمسار بودند زیرا نه برق داشتند ، نه آب داشتند ، نه موشک داشتندو شاه خائن ارزش پول ملی را چنان کاهش داده بود که دلار هشتاد و پنج هزار تومانی را به بهای هفت تومان میفروخت
⁃ اعتراف میکنم استادیوم آزادی ، برج شهیاد ، و استادیوم امجدیه را حضرت امام خمینی ساخته است
⁃ اعتراف میکنم شاه خائن گورستان ها را آباد و شهرها را خراب کرده بود
⁃ اعتراف میکنم طرح ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت و سپاه ترویج و آبادانی از تراوشات فکری امام خمینی بود
⁃ اعتراف میکنم دانشگاه تبریز و شیراز و اصفهان و خراسان بدستور امام خمینی ساخته شده بود
⁃ اعتراف میکنم آن پدر و پسر مملکت داری بلد نبودند و اگر امام خمینی تشریف فرما نشده بود خلیج فارس ‌‌و دریای خزر و‌خوزستان و آذربایجان و خمین و خامنه را به روس و پروس وا مینهادند
⁃ آیا چیز دیگری مانده است که امام خمینی نساخته باشد ؟
May be an illustration of elephant
All reactions:
59

برو بمیر

۱-محمد قاضی مترجم نامدار میهن ما با جوان کردی آشنا میشود و او را به خانه خودش میبرد .
به جوان سیگار تعارف میکند میگوید : نمی کشم !
مشروب میآورد میگوید : من عرق نمی خورم !
دست جوان را میگیرد میبرد حیاط خانه ، بیلی دستش میدهد میگوید : همینجا قبری برای خودت بکن !
۲- بیژن اسدی پور میگوید : من و عمران صلاحی از جوان ترین نویسندگان مجله توفیق بودیم .
غروب که میشد مستخدم توفیق میرفت برای بچه ها ساندویچی چیزی بخرد
تا من و عمران میخواستیم چیزی سفارش بدهیم آقای حسین توفیق به مستخدم میگفت : برای بیژن و عمران هم دو تا شیر پاستوریزه با پستانک بخر !
۳- یکی از خوانین یزد قرآن تذهیب شده ای داشت که ابوالحسن حائری زاده آنرا به امانت گرفت و از طریق ارباب کیخسرو به کتابخانه مجلس شورایملی هدیه داد .
تا زمان انقلاب ، نمایندگان مجلس با همین قرآن سوگند یاد میکردند
شعر طنزی در همین باره وجود دارد که بگمانم آنرا سید حسن امین سروده است . شعر این است :
حائری زاده که قرآن خوانین را برد
نزد کیخسرو ، در پارلمانش بسپرد
گفت با جمع وکیلان که پی حفظ وطن
با همین « مصحف قاچاق » قسم باید خورد !
May be an image of 1 person
All reactions:
Mostafa Azizi, Jalal Kiabi and 94 others