۱-محمد قاضی مترجم نامدار میهن ما با جوان کردی آشنا میشود و او را به خانه خودش میبرد .
به جوان سیگار تعارف میکند میگوید : نمی کشم !
مشروب میآورد میگوید : من عرق نمی خورم !
۲- بیژن اسدی پور میگوید : من و عمران صلاحی از جوان ترین نویسندگان مجله توفیق بودیم .
غروب که میشد مستخدم توفیق میرفت برای بچه ها ساندویچی چیزی بخرد
تا من و عمران میخواستیم چیزی سفارش بدهیم آقای حسین توفیق به مستخدم میگفت : برای بیژن و عمران هم دو تا شیر پاستوریزه با پستانک بخر !
۳- یکی از خوانین یزد قرآن تذهیب شده ای داشت که ابوالحسن حائری زاده آنرا به امانت گرفت و از طریق ارباب کیخسرو به کتابخانه مجلس شورایملی هدیه داد .
تا زمان انقلاب ، نمایندگان مجلس با همین قرآن سوگند یاد میکردند
شعر طنزی در همین باره وجود دارد که بگمانم آنرا سید حسن امین سروده است . شعر این است :
حائری زاده که قرآن خوانین را برد
نزد کیخسرو ، در پارلمانش بسپرد
گفت با جمع وکیلان که پی حفظ وطن
با همین « مصحف قاچاق » قسم باید خورد !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر