دنبال کننده ها

۷ اسفند ۱۳۸۹

از مسلمانی پشيمان گشته ايم
مرحمت فرموده ويزايم دهيد ...!!!



**آقای مشدی غلامعلی ؛ تا چند وقت پيش ؛ يک مسلمان مسلمان زاده بود .
اگر چه نمازش را نمی خواند و روزه اش را نمی گرفت ؛ اما ماه محرم که ميشد ميرفت سينه زنی ! و يک عالمه برای اسيری زينب و ناکامی قاسم و گلوی عطشان علی اصغر گريه ميکرد !
تا اينکه دری به تخته ای خورد و يک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه ؛آمدند و شدند امام زمان و جانشين خدا روی زمين !
آقای مشدی غلامعلی از ترس اينکه نکند آدمخواران اسلامی او را جلوی کوره ی خورشيد کباب بکنند و درسته قورتش بدهند ؛بار و بنديلش را بست و پس از پرداخت مبالغ سنگينی بابت حق الپرچين و حق البوق و حق الامام !راهی فرنگستان شد .
در فرنگستان ؛ آقای مشدی غلامعلی ؛ اولين کاری که کرد اين بود که از مسلمانی استعفا ء داد و طی يک آگهی بلند بالا که در يکی از نشريات کثير الانتشار و قليل الخواننده فارسی زبان چاپ کرد اعلام کرد که نام مبارک خود را از " مشدی غلامعلی " به " پويا " تغيير داده و " به ياری اهورا مزدا و پس از پژوهش های بايسته ؛ به ريشه پاک اجدادی و ايرانی سرفراز خود - کيش زرتشت - بازگشت فرموده است .
حالا مابقی داستان را از زبان هادی خرسندی بخوانيد :

ايها الناس ؛ بنده پويايم
بعد از اين با اهور مزدايم
پيش از اينها غلامعلی بودم
از غلامی گذشتم ؛ آقايم
از محمد بريده ام ديگر
چونکه او هم بريده اينجايم !
ناقص العضو خدمت زرتشت
ميروم ؛ "راستی " در اعضايم
هست گفتار نيک در دهنم
هست رفتار نيک در پايم
از امامزاده ها نديدم خير
حال آتشکده است ماوايم
خسته ام از دروغ و کژ کاری
راستی را هميشه جويايم
راستش ؛ راست تر اگر گويم
من به دنبال کسب ويزايم !
گفت با من وکيل : محکم نيست
کيس ام و نامه تقاضايم
گفت : بنويس يک گناه بزرگ
کرده ام ؛ از هراس اينجايم
ادعا کن اگر که بر گردم
ميکند قطعه قطعه ملايم
يا خودت را " لواط کار " بکن
يا بگو مرتد واويلايم
گفتمش : گر لواط بنويسم
دست لرزد به وقت امضايم
امتحانش اگر که پيش آيد
من نه راضی و نه مهيايم
گر بگويی که مرتد و کافر
بشوم ؛ نيست هيچ پروايم
گفت : يک آگهی بده و بگو
نيست اسلام دين و دنيايم
يا بگو من يهودی ام زين پس
يا بگو پيرو مسيحايم
گفتمش : بهتر آنکه بر گردم
به همان دين جد و آبايم
بنويسم : ز امت زرتشت
هستم و اوست يکه مولايم
پس پژوهش نمودم و به خرد
يافتم راه کسب ويزايم !!

بهتر است از لواط حد اقل
ننشاند عرق به سيمايم
هر دو را نيز می توانستم
بکنم ذکر در تقاضايم
بنويسم که هم " گی " ام ؛ هم گبر
بوی فرند اهور مزدايم !!
من برای اقامتم لنگم
بهر آن است هر تقلايم
ورنه اين سال های آخر عمر
در پی دين فرد اعلايم ؟؟
نه عزيزم ؛ خلاصه دين ؛ دين است
چه مسلمانم و چه ترسايم
لطف اگر دولت هلند کند
پاسپورتم بود اوستايم !!8:22

۵ اسفند ۱۳۸۹


ROSEMARY


" رز مرى " يك مزرعه دار امريكايى است ، دويست سيصد هكتار باغ گيلاس دارد و خودش مزارع و باغاتش را سرپرستى ميكند .
حدود شصت سالى از سنش گذشته است ، اما وقتيكه به مزرعه ميآيد ، چنان چسان فسانى ميكند كه انگار مى خواهد به مهمانى آقاى دانولد ترامپ برود !
من سالهاست كه با رز مرى دوست هستم ، دوست كه چه عرض كنم ؟ چندين سال است كه با او داد و ستد دارم .مشترى شماره ى يك محصولات مزارع او هستم . مرا خيلى دوست دارد و هواى مرا هم دارد .
هر سال موقع كريسمس ، هديه اى همراه با يك كارت تبريك برايم ميفرستد و در شب سال نو ، تلفنى به من ميزند و سال جديد را تبريك ميگويد .
در مزارع گيلاس " رز مرى " صدها كارگر مكزيكى كار ميكنند ، رز مرى با وجوديكه زبان اسپانيولى نمىداند ، اما با بيشتر كارگرها ، رابطه ى خيلى صميمانه اى دارد .
رز مرى ، با چشمان آبى و موهاى طلايى اش ، هنوز هم زيباست ، هنوز هم با انرژى و قدرت تمام ، باغات و مزارعش را سرپرستى ميكند .
شوهرش جوانتر از خود اوست ، او هم يك امريكايى تمام عيار است . هميشه خدا پوتين خوشرنگى به پا دارد و يك كلاه بزرگ تكزاسى به سر ميگذارد ، توى مزرعه بالا و پايين ميرود و دست به سياه و سفيد نمى زند . من اسمش را گذاشته ام مترسك ..!!
رز مرى ، از اول صبح ، در دفتر كارش مى نشيند و به اين و آن تلفن ميزند تا محصولاتش را بفروشد . در واقع رز مرى سلطان گيلاس شمال كاليفرنيا است .
رز مرى ، مرا به ياد مادرم مى اندازد . مادرى كه سالهاست زير خاك خفته است .
مادرم نيز ، يك رز مرى ايرانى بود ، با اين تفاوت كه بجاى چسان فسان كردن هاى آنچنانى ، صبح كله سحر ، چادر شبش را به كمرش مى بست و راهى باغات چاى ميشد .
مادرم ، دهها هكتار باغ چاى داشت ، اما باغدارى هم در ايران مصيبتى بود ، گاهى خشكسالى مى آمد ، گاهى سيل و طوفان مى آمد . گاهى كارگر پيدا نميشد ، و مصيبت بزرگ اين بود كه هيچكس ، جز كارخانه هاى دولتى ، چاى را نمى خريدند .
مادر ، از كله سحر تا بوق شام ، از اين باغ به آن باغ ميرفت ، در آن دماى خفه كننده ى تابستان ، از صبح تا شب ، در باغات چاى سگدويى ميكرد ،و سر انجام ، كسى نبود كه چاى چيده شده را بخرد .
رز مرى اما ، نه از تگرگ و سرما مى هراسد ، نه از خشكسالى و طوفان ، اگر محصولات مزارع و باغاتش را نفروشد ، اگر تگرگ ببارد ، اگر طوفان همه جا را زير و رو كند ، رز مرى خم به ابرو نمى آورد . چون ميداند كه دولت ، خسارت هاى او را پرداخت خواهد كرد . اما مادرم ، همواره در هول و ولاى اين بود كه اگر تگرگ ببارد .... اگر خشكسالى بشود .... اگر كارخانه هاى دولتى چاى ما را نخرند ....اگر ....اگر.....اگر......و هزارها اگر ديگر ....
مادر ، اما امروز ، زير خاك ، راحت خوابيده است .ديگر نگران تگرگ و طوفان و خشكسالى نيست ، اما ، مادرهاى ديگر چطور ؟؟
قصه را كوتاه كنم ، دارد يواش يواش اشكم در ميآيد ....

۱ اسفند ۱۳۸۹

رستم دستان .......آ سید علی آقای روضه خوان





نمى دانم اين داستان معروف " امير بهادر " وزير جنگ محمد على شاه را شنيده ايد يا نه كه وقتى مست ميكرد و ماجراى جنگ رستم و سهراب را مى شنيد ، خيال مى كرد خودش يكپا " رستم " است و خود را هماورد او دانسته ، شمشير از غلاف مى كشيده ، و به جان ميز و صندلى ها مى افتاده ، و دمار از روزگار آنها در مى آورده است !
فردا صبحش ، آقاى شازده ، وقتى مستى از سرش مى پريد ، و چشمش به صندلي هاى شكسته و ميز هاى تار و مار شده مى افتاد ، يقه ى بيچاره نوكر ها و باغبان ها و دربان ها را مى گرفت و و از آنها طلب خسارت مى كرد و تا خسارتش را از آن فلكزده ها نمى گرفت يقه شان را ول نمى كرد !
راستش ، حالا وقتى من عر و تيز هاى مقامات ريش دار و بى ريش جمهورى اسلامى ، مخصوصا ترهات و ياوه سرايي هاى رهبر معظم ! انقلاب در رابطه با استكبار و استعمار و اينجور چيز هارا مى شنوم ، ياد امير بهادر وزير جنگ محمد على شاه مى افتم كه خيال مى كرد رستم دستان است .
ياد آن داستان عبيد افتادم كه : قزوينى با كمان بى تير به جنگ مى رفت ، گفتند : چرا تير ندارى ؟
گفت : منتظر ميمانم تا از طرف دشمن بيايد !
گفتند : اگر نيايد چه ؟
گفت : در آ ن صورت جنگى نباشد .
قديمى ها حق داشتند مى گفتند : ببين دنيا چه فيسه ...
خر چسونه ریيسه !!


۲۹ بهمن ۱۳۸۹

دست بوسان شهبانو .......

نامه ای از شاعر عزیزهمولایتی ام رضا مقصدی
حسن جان
درود بر تو
درصفحه ات عکسی هست از آخوند های لاهیجان که بد نیست نام آنها را بدانی:
دو آخوند نخستین از سمت چپ برادران" بکا "است ( حرف ب ضمه دارد). آنکه دست فرح را می بوسد حاجی متضرع است که از بزرگ عمامه داران لاهیجان بود و نفر آغازین که دم در ایستاده است اسمش نظام شکن است
(عجب اسمی) .که دایی شاعر ارجمند وانسانگرای ما محمد امینی(م.راما)
ست که از اعضای ستاره ی سرخ بود که درسال 50 در تبریز دستگیر وپس از 7سال در سال 57 از زندان آزاد می شود ودر سال 64 برای نجات یکی از دوستانش در دریا غرق شد با آنکه در فن شنا
چندان ماهر نبود اما همان روحیه ی انسان دوستی وحمایت از دیگران
او را به مرگ می سپارد واستان گیلان از یک شاعر برجسته ی انسان دوست
محروم می ماند.نظام شکن باعث شد نام محمد عزیز رازنده کنم .نمیدانم او را می شناسی یانه؟ در سال 50 از زندان شعری از او به دستم رسید که بعد ها بر زبانها نشست.در این سال باخسرو گلسرخی ارتباطی تنگاتنگ داشتم وبرای جنگ های ادبی /سیاسی ی آن زمان
مقاله وشعر فراهم می کردیم. این شعر را به همراه یکی از شعر های خودم به خسرو سپردم تا آن ها را به جنگ صدا در شیراز بسپارد.
جنگ که در آمد این شعر بر سر زبان ها افتاد.دلیلش این بود که بارها از رادیو بغداد خوانده شده بود. سطرهایی از آن را برایت می نویسم.
یادش وخاطره اش گرامی باد.

بچه ها
کاغذی بردارید
بنویسید کبوتر زیباست.
بنویسید کلاغ
بی نهایت زشت است.
بنویسید که دارا خوب است
بنویسید که آذر خوب است
بنویسید که دارا فردا
قهرمان خواهد شد.
بنویسید که آذر فردا
قهرمان می زاید
.................
.................
تا شب جمعه ی آینده
مشق تان این باشد:
با با دندان دارد
اما
نان ندارد بخورد.

این هم گوشه یی از شعر مشهور گیلکی اش:

خزه از ای سر دیوار حیاط
شنه تا او سر دیوار حیاط

گل شیپوری ، خو شیپوره بزه
کوت کوتو عطر بدا
کی بوشو
کی بو ما؟
کی خوته
کی ایسا؟

26 روزه دیگه
تخم مرغون شیکه نن
جو.جه مرغون در، انن

می ماری
چاهه لب ،ناله کونه:
یا ابوالفضل رشید!

بانک رهنی
خو دوته دسه بنا می پیره سر
قرض ،امه خونه ایسا
هرچه کونیم نشنه.

خزه از ای سره دیواره حیاط
بو شو تا اوسره دیواره حیاط

خزه خسه نبنه.

تی فربون
رضا

۲۸ بهمن ۱۳۸۹

کوه ؛ موش زایید


با دیدن فیلم مجلس شورای اسلامی و هرولهء اوباش بر کرسی های نمایندگی مردم
ایران که برسر و کله خود می کوفتند وعربده کشان اعدام این وآن راخواستار بودند دو رباعی زیرنوشته شد
:
این مجلس اسلام که جوش آورده ست
کوهی ست که زاییده و موش آورده ست
روباه و سگ و دراز گوش آورده ست
در ظل خدا وطن فروش آورده ست
.
اجماع خر ازمجمع ملاخوشتر
سگدانی ازین صحنهء غوغا خوشتر
بیغولهء دد بهتر ازین لانهء جهل
اسطبل ازین مجلس اعلا خوشتر
م.سحر

۲۶ بهمن ۱۳۸۹


كافر ...!
داشتم يكي از اسناد تاريخى دوره ي صفويه را باز خوانى مى كردم ، نوشته بود : وقتى كه آنتونى شرلى به ايران آمد ، قصدش اين بود كه باب معاملات بازركاني بين ايران و اروپا را بگشايد ، و چون قصدش را با چند تن از دولتمردان و بازرگانان ايراني در ميان نهاد ، او را به حضور شاه بردند .
شاه از او پرسيد به چه قصدى به ايران آمده است ؟
آنتونى شرلي گفت : به قصد معامله و گشايش باب روابط بازرگانى بين ايران و اروپا
شاه از او پرسيد : چه مذهبى دارى ؟
جواب داد : كاتوليك هستم
همينكه شاه فهميد آنتونى شرلى مسيحى است ، فورا دستور داد او را از كاخ شاهى بيرون انداختند . بعدش هم امر فرمود همه ي كاشى ها و آجرهاى محوطه قصر شاهى را كه آنتونى شرلى پايش را روى آ نها گذاشته بود در آوردند و كاشي ها و آجرهاى تازه گذاشتند !!
در مورد پادشاهان صفوى آنقدر مطالب حيرت انگيز توى متون تاريخى هست كه آدميزاد گاهى از خودش مى پرسد چه جانورانى بر ايران حكومت مي كرده اند ..!! يا شايد بهتر است با تاسف بگويم چه جانورانى بر ايران حكومت مى كرده اند و مى كنند !
نوشته اند كه : روزى سربازى به شاه عباس نامه اي نوشت و ضمن شرح فداكارى هاى خود در جنگ هاى متعدد ،از شاه خواست كه دستور بفرمايند حقوق او را چند شاهى اضافه كنند .
شاه سرباز را به حضور خواست و فرمان داد آنقدر شلاقش زدند كه زير شلاق مرد ! بعد دستور داد آ ن آدميزادى را كه نامه ي اين سرباز را نوشته بود به حضورش بياورند و به بهانه ي اينكه خطش بد بوده است دستور داد دست هاي آ ن مرد بيچاره را بريدند !!


۲۳ بهمن ۱۳۸۹


نمایش عمومی کروات و پاپیون ممنوع است. مانکن‌ها باید بدون سر باشند و برجستگی‌های بدنشان معلوم نباشد...



*بخش‌نامه به میوه‌فروشی‌ها*

· نمایش عمومی هویج و بادمجان ممنوع است

· آویختن موز در مقابل مغازه ممنوع است و روی لیموهای درشت و آبدارحتما باید با پارچه ضخیم و گشاد پوشانده شود

· خیار تنها با ارائه‌ی سند ازدواج و پس از استعلام فروخته شود

· خیره شدن به هلو ممنوع است

· در پایان برنامه 5 ساله دوم میوه فروشی ها باید زنانه و مردانه شوند. خیار، بادمجان،موز و تمام درازی های دیگر فقط به آقایان فروخته خواهد شد .کیوی نیز استثنا فقط به آقایان عرضه خواهد شد. لیمو، طالبی، هلو(لعنت اله) و دیگر گردالی­ها فقط به بانوان فروخته می­شود

· مبارزه با کاشت، برداشت و توزیع مخفیانه خیار چنبر(نعوذ باله) به عهده ستاد مبارزه با مواد مخدر است

*بخش‌نامه به دوچرخه‌سازی‌ها*

· باد کردن لاستیک با تلمبه ممنوع است .

· باد کردن توپ با دهان توسط زنان از اهم جرایم محسوب می شود

*بخش‌نامه به راه آهن*

· ورود و خروج قطار به تونل ممنوع است

· تبصره: در صورت لزوم، قطار فقط تا انتهای واگن اول به تونل وارد شود .آنهم فقط یکبار در صورت تکرار لکوموتیو ران به 60 ضربه شلاق محکوم می شود



*بخش‌نامه به فرودگاه‌ها*

· در لحظه‌ی شروع پرواز نباید نوک هواپیما بلند شود



*بخش‌نامه لوله کشی*

· استفاده از اتصالات نری و مادگی در کنار هم ممنوع است، حتی الامکان فقط از اتصالات نری استفاده شود، در صورت لزوم به استفاده از اتصالات مادگی، پوشاندن اتصال با دولایه قیر و گونی الزامی است.

· استفاده از اتصال پستانک و اتصالات ممه ای در هیچ صورت مجاز نبوده و با متخلفین برخورد جدی خواهد شد.

· در حمام و دستشویی ها، بجای شیر مخلوط، از دو شیر مجزا با فاصله حداقل 30 سانت از هم استفاده گردد.

· در کلیه عملیات تاسیساتی از آچار شلاقی بجای آچار فرانسه استفاده شود.

*بخش‌نامه به دامداری ها*

· نگه داری دام های نر و ماده در یک تویله ممنوع است.

· دوشیدن گاو ها فقط باید توسط کارگران زن صورت پذیرد.

· هیچ ماده گاوی حق شیر دادن به گوساله های بالای 17 ماه را ندارد.

· خرید، فروش، تولید و نگهداری قاطر تخلف محسوب و با متخلفین برخورد خواهد شد، در صورت تولد قاطر، تحویل قاطر به همراه اسب و خر متخلف به مقامات ذیربط الزامی است.

*تبصره برای زنــدان‌ها*

· تجا‌و‌ز به زن و مرد بلامانع است



___________________________________

۲۱ بهمن ۱۳۸۹




پیش از شما
به سان شما
بی شمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد؛ کاین دولت خجسته ی جاوید زنده باد

محمد رضا شفیعی کدکنی

۲۰ بهمن ۱۳۸۹

صفحه اصلی | سیاسی | گهی پشت زین و گهی زین به پشت! نا گفته هایی از دوران رضا شاه

گهی پشت زین و گهی زین به پشت!

توسط
Decrease font Enlarge font
گهی پشت زین و گهی زین به پشت! نا گفته هایی از دوران رضا شاه
*- روزی رضا شاه پهلوی در راه سعد آباد پیر مرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .
وقتیکه پیر مرد از اتومبیل پیاده شد؛ رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد .
پیر مرد به رضا شاه گفت: قربانت بشوم. من صد تومان شما را نمی خواهم. فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است.
رضا شاه گفت: پدر جان ! این صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند! ( 1)

+++++++++++

در زمان رضا شاه؛ یکنفر یهودی سیصد تومان گم کرده بود. یک آقایی آن پول را پیدا کرد و چون آدم مومن معتقدی بود پول را به شهربانی داد تا اگر صاحبش پیدا شد به او بدهند.

یهودی به شهربانی رفت و چون نمی خواست انعامی به پاسبان ها بدهد مدعی شد که پانصد تومان گم کرده است .
ماجرا به گوش رضا شاه رسید . دستور داد هر دو نفر را به حضورش ببرند .
از یهودی پرسید : تو چه گم کرده ای ؟
گفت : پانصد تومان
از مرد مسلمان پرسید : تو چه پیدا کرده ای ؟
گفت : سیصد تومان
رضا شاه به مرد مسلمان گفت : آن سیصد تومانی که پیدا کرده ای مال خودت
بعد رو به مرد یهودی کرد و گفت : هر وقت پانصد تومانت پیدا شد برو بگیر !! (2)
+++++++++++
*-در اسفند ماه 1305 ؛ بهنگام سلطنت رضا شاه پهلوی ؛ مهدیقلی خان مخبر السلطنه هدایت ؛ طرح ایجاد راه آهن سرتاسری ایران را تسلیم مجلس شورای ملی کرد .
خود او در خاطراتش می نویسد : مصدق با این طرح مخالف بود و میگفت بجای راه آهن باید کارخانه قند سازی دایر کرد
مخبر السلطنه در یاد داشت های خود از نامه ای یاد میکند که یکی از دوستانش برایش نوشته بود . نامه چنین است :
...امروز که در جراید فرمایشات عالی را راجع به راه آهن که در مجلس فرمودید خواندم بسی خرسند گردیدم و قطعه ای را که در این خصوص گفته ام به عرض میرسانم :
در فرنگ از بی خری محتاج راه آهن اند
ما که خر داریم کی محتاج راه آهن ایم ؟
دشمنان راه آهن دوستداران خرند
دوستداران خر و با راه آهن دشمن ایم
راه آهن ریشه خر بر کند از مملکت
هر خواهد راه آهن ؛ ریشه اش را بر کنیم
تا جناب اشتر و عالیمقام خر بود
کی روا باشد که ما از راه آهن دم زنیم ؟ (3)
+++++++++++++++
*-....در سال 1311کمپانی نفت خبر داد که سهم دولت ایران از نفت در سال 1310 دویست هزار لیره شده است در صورتیکه هفتصد - هشتصد هزار تا یک میلیون بود .
تیمور تاش به لندن رفت که با رییس نفت صحبت کند . نتیجه به دست نیامد .
در مراجعت ؛ چند روزی در مسکو معطل شد . معروف شد کیف کاغذ او مفقود شده است . اسمی هم از پاکروان برده شد .
پس از مراجعت تیمور تاش ؛ " کدمن " رییس کل نفت به تهران میآید . تیمور تاش از او مهمانی میکند . ..
شاه ؛ دوسیه ( پرونده ) نفت را خواسته است .ظاهرا چند روز هم گذشته .
شب ششم آذر ؛ تیمورتاش دوسیه را به هیئت آورد . شاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند : دوسیه نفت چه شد ؟
گفته شد حاضر است .
زمستان است . بخاری میسوزد . دوسیه را بر داشتند انداختند توی بخاری و فرمودند : نمی روید تا امتیاز نفت را لغو کنید .
تشریف بردند . نشستیم و امتیاز را لغو کردیم ...(4)
+++++++++++++++++
*- کار تیمور تاش ( وزیر دربار رضا شاه ) به محاکمه کشید . تا تیمور تاش بود چرخ دولت و مجلس به آرامی می چرخید . در تمام دوره ها از خراسان وکیل میشد . به وزارت فوائد عامه و عدلیه رسید . برای وزارت دربار این دوره ساخته شده بود .
شاید شاه از بازیگران در دوره تغییرات اساسی نگران است و از بعضی رو گردان .
خوش نداشت کسی زیاد رشد کند . حتی اگر حکام قبول عامه می یافتند به ولایات سر کشی میکردند . اوضاع را مطالعه فرموده و مدعی را به تهران میآوردند . ...
در این دوره از وکلایی چند سلب مصونیت شد : جواد امامی . اسمعیل عراقی . اعتصام زاده . و رضا رفیع .
کسی اسم شاه را میآورد یقه اش را می چسبیدند که منظورت چه بود ؟ و گاهی هر محمل که می خواستند به آن می بستند . و راه دخلی برای مامورین بود .
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن ؛ جز به راز
کار بجایی کشیده که شاه طالب ایمان به خودش است و کلمه خدا شاه میهن شاهد مدعا ....
بالجمله ؛ تیمور تاش در محکمه به اخذ 1712 لیره از حاجی امین و باز دویست هزار ریال محکوم شد .سه سال حبس و محرومیت از حقوق اجتماعی .
روزی شاه به حبس میروند .مختصر وسایل آسایش و نظافت که برای تیمور تاش مهیا بود امر میکنند بیرون بریزند .
باری ؛ آفتاب حیات او بهر وسیله روز 9 مهر 1312 خاموش شد . کسان او را خبر کردند . جنازه را بدون هر تشریفاتی به امامزاده عبدالله برده بخاک سپردند . خدایش بیامرزد . (5)
++++++++++++++
زمانیکه رضا شاه پهلوی را در هنگامه جنگ جهانی دوم به جزیره موریس به تبعید فرستادند " ...کشتی نسبتا محقر بود . پس از چهار روز دور نمای بمبئی نمایان شد . همراهان شاه لباس عوض کرده به شوقی پر و بال میگشایند که از قفس کشتی خلاص خواهند شد .
بر خلاف انتظار ؛ کشتی چرخی زده ؛ دور تر از بندر لنگر می اندازد . دل ها بشور می افتد ....قایقی از بندر عده ای سرباز به کشتی میآورد با بنه و خوار و بار. سه نفر انگلیسی وارد کشتی میشوند و نزد شاه میآیند . مردی بنام " اسکرین " به رضا شاه میگوید : نایب السلطنه هند دستور مهمانداری جنابعالی را به من داده است .باید پنج روز در این کشتی بمانید تا کشتی اقیانوس پیما برسد و شما را به جزیره موریس ببرد .
رضا شاه میگوید : مگر من زندانی ام ؟ بمن گفتند در خارج هر کجا بخواهم می توانم بروم . اقلا بگذارید این پنج روز را در خشکی سر کنم .
جواب در خواست شاه این بود که : " تلگراف میکنم "

شمس پهلوی در خاطراتش می نویسد که : در مقابل جبر جز صبر چاره نبود . نام جزیره موریس را در رمان " پل ویرژینی " خوانده بودم . صحنه های حزن انگیز آن داستان را بخاطر داشتم . اما نمیدانستم سر نوشت روزی ما را بدان جزیره میبرد . اجازه خواستیم همینقدر به شهر برویم تدارکی برای زندگی روی آن جزیره ببینیم . اجازه ندادند.....مستخدمین ما اسم جزیره موریس را که شنیدند و روزگار ما را دیدند اجازه بازگشت خواستند . اجازه ندادند . اعلیحضرت ما را به برد باری نصیحت میفرمودند .....(6)
برگرفته از : خاطرات و خطرات - مهدیقلی خان هدایت مخبر السلطنه - صفحات435-395-397- -377-415 -