چند سال پیش یک پرونده سرقت اتومبیل داشتم . وقتی ماشین توی یکی از شهرستانهای اطراف پیدا شد و رفتیم تحویل بگیریم، دیدیم دزد محترم به در و شیشه و آفتابگیر ماشین دعای سفر و دعای فرج و دعای چشم زخم و « ان یکاد » چسبانده وتوی داشبوردهم قرآن گذاشته است!
———————————————
از لولو به هلو
میگوید : یکنوع عمل جراحی پلاستیک در ایران هست بنام میکل آنژ !
می پرسم : چرا میکل آنژ ؟
میگوید :دکتر ها مثل مجسمه سازها همه جای بدن آدمی را تراشکاری و صافکاری میکنند . یعنی فی الواقع یک پیکر تراشی کامل .
مولانا در دفتر چهارم مثنوی داستان مردی را روایت میکند که هنگام گذر از بازار عطر فروشان ناگهان سرگیجه میگیرد بر زمین می افتد و بیهوش میشود .
مردمان گرد او جمع میشوند و میخواهند سبب بیهوشی او را بدانند . یکی نبض اورا میگیرد . یکی گلاب به صورتش می پاشد . یکی دکمه های لباسش را باز میکند.آن یکی عود و عنبر میسوزاند . و آن دیگری دهانش را می بوید مبادا بنگ و حشیش مصرف کرده و بیهوش افتاده است . اما هیچیک از این تلاش ها سودی ندارد و مرد همچنان بیهوش وسط بازار افتاده است :
همچو مردار اوفتاد او بی خبر
نیم روز اندر میان رهگذر
مردمان چاره ای ندیدندجز اینکه خویشان و بستگان او را خبر کنند .برادری داشت که شتابان خود را به معرکه رساند :
یک برادر داشت آن دباغ زفت
گربز و دانا ، بیامد زود تفت
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت آمد با حنین
برادرش آمد و :
گفت من رنجش همی دانم ز چیست
چون سبب دانی دوا کردن جلیست
سرگین سگ را که همراه داشت بر بینی برادرش مالید و اندکی بعد او بهوش آمد .
مردمان که شاهد ماجرا بودند با حیرت پرسیدند این چه دارویی بود ؟
گفت: برادرش دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است و به بوی بد عادت کرده و از استشمام بوی خوش بیهوش میشود !
هم از آن سرگین سگ داروی اوست
که بدان او را همی معتاد و خوست
این داستان در واقع تمثیلی است از ملایان و دینکارانی که سال های سال در حجره های تنگ و تاریک و بویناک در کمال پلیدی وپلشتی زیست کرده و یاوه های ملا محمد باقر مجلسی و شیخ عباس قمی را در مغزهای خشک و علیل شان انباشته و مهملاتی چون تشریح الافلاک و مفاتیح الجنان و شرایع الاسلام و حلیه المتقین و بحار الانوار را خوانده و هیچ روزنه و دریچه ای به زندگانی پاک و جهان پیرامون خود نداشته اند و حالا چون باد بی نیازی خداوند وزیده و آنها صاحب اختیار جان و مال مردمان شده اند با همه جلوه های نیکزیستی و پاک زیستی و همه نمادها و جلوه های عشق و زیبایی و چشمه و آبشار و نرگس و سپیده و نسرین و سپیده دمان و شکوه روح انسانی - از موسیقی و تئاتر تا نقاشی و رقص و مجسمه سازی و سینما و کتاب و شعر - و همه آنچه که به زندگانی انسان معنا میدهد مخالفت میکنند و به چنان باورهای منحط مبتذلی پای بندند که گیسوان افشان دخترکان و زنان زیبای سرزمینم و همه آنچه که پویایی و پایندگی و مهر و شادی و داد و دهش را در خود دارد دشمن میدارند و میباید سرگین سگ در برابر نفسگاه شان گرفت تا از اغمای هزار ساله بیرون آیند .
و این سرگین سگ همان روضه ها و زوزه ها و نوحه ها و زنجموره ها و مرثیه ها و غمنامه ها و تعزیت نامه هایی است که شبانه روز از درو دیوار سرزمین مان فرو میبارد .
و چنین است که می بینید خنجر بر گلوگاه شاعران و نویسندگان و فیلمسازان و هنرمندان و خالقان زیبایی میگذارند تا همچنان مردگان بر سرزمین ما حکمروایی کنند .
هر وقت بهش زنگ میزنم همینکه گوشی تلفن را بر میدارد میگوید : سلام از بنده است !
میگویم : من که سلام نگفته بودم .
میگوید : چون میدانم آدم بی تربیتی هستی میگویم” سلام از بنده است “ بلکه خجالت بکشی وقتی تلفن میزنی سلام بکنی !
امروز صبح اول وقت تلفن مان زنگ زد . بعد از ساعت ها بیخوابی و بدخوابی تازه خواب مان برده بود داشتیم خواب هفت پادشاه را میدیدیم .
گوشی را که بر داشتیم یکی با لهجه غلیظ عربی گفت: السلام علیکم !
گفتیم : وات؟
گفت : السلام علیکم و رحمت الله و برکاته !
ما هم که اوقات مان بد جوری گه مرغی شده بود گفتیم : سلام ات سرت را بخورد مرتیکه غربتی ! خبر مرگت این وقت صبح زنگ زده ای که چه بشود؟ ما از دست « الله اکبر » و «السلام علیکم » شما آواره کوه و بیابان شده قاره ها وکشور ها را پشت سر نهاده آمده ایم در بیدرکجا پناه گرفته ایم ، اینجا هم دست از سرمان بر نمیدارید؟
بگمانم یارو میخواست بنام جنگزدگان غزه جیب ما را بزند ( این روزها عده ای کیسه گدایی بدست گرفته بنام جنگزدگان غزه سرگرم جیب زنی خلایق هستند ).