دنبال کننده ها

۲۲ آبان ۱۴۰۲

آخر هفته با نوه ها

با نواجونی و آرشی جونی رفتیم رستوران. رفتیم مزرعه. رفتیم فروشگاه . رفتیم پارک.
شب هم نواجونی برای بابا بزرگ کلوچه درست کرد .
All reactions:
Nasrin Zaravar, Mina Siegel and 146 others

چه انسان های مومنی

چه انسان های مومنی
یک وکیل دادگستری میگفت :
‏ چند سال پیش یک پرونده سرقت اتومبیل داشتم . وقتی ماشین توی یکی از شهرستانهای اطراف پیدا شد و رفتیم تحویل بگیریم، دیدیم دزد محترم به در و شیشه و آفتابگیر ماشین‏ دعای سفر و دعای فرج و دعای چشم زخم و « ان یکاد » چسبانده وتوی داشبوردهم قرآن گذاشته است!
———————————————
از لولو به هلو
میگوید : یکنوع عمل جراحی پلاستیک در ایران هست بنام میکل آنژ !
‏ می پرسم : چرا میکل آنژ ؟
‏میگوید :دکتر ها مثل مجسمه سازها همه جای بدن آدمی را تراشکاری و صافکاری میکنند . یعنی فی الواقع یک پیکر تراشی کامل .
اسمش را هم گذاشته اند از لولو به هلو !
May be a doodle
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 103 others

دیگه نمیخواد نون بخری

می‌گوید :
عمویم - ابراهیم- سالِ ۱۳۴۵ از خانه بیرون رفت برای خریدِ نان . سالِ ۱۳۵۴ برگشت!
‏سرِ راه با یک دختری آشنا شده بود که دختر می‌رفت هند.
‏عموی ماهم با او رفته بود.
بعد از ده سال که بر گشت پدربزرگم تنها واکنش اش این بود که :
‏«ابراهیم ! دیگه نمی‌خواد بری نون بخری بابا.»
May be an image of rye bread
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 216 others

ملایان و سرگین سگ

ملایان و سرگین سگ
در گفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

سرگین سگ

مولانا در دفتر چهارم مثنوی داستان مردی را روایت میکند که هنگام گذر از بازار عطر فروشان ناگهان سرگیجه میگیرد بر زمین می افتد و بیهوش میشود .
مردمان گرد او جمع میشوند و میخواهند سبب بیهوشی او را بدانند . یکی نبض او‌را میگیرد . یکی گلاب به صورتش می پاشد . یکی دکمه های لباسش را باز میکند.آن یکی عود و عنبر میسوزاند . و آن دیگری دهانش را می بوید مبادا بنگ و حشیش مصرف کرده و بیهوش افتاده است . اما هیچیک از این تلاش ها سودی ندارد و مرد همچنان بیهوش وسط بازار افتاده است :
همچو مردار اوفتاد او بی خبر
نیم روز اندر میان رهگذر
مردمان چاره ای ندیدندجز اینکه خویشان و بستگان او را خبر کنند .برادری داشت که شتابان خود را به معرکه رساند :
یک برادر داشت آن دباغ زفت
گربز و ‌‌دانا ، بیامد زود تفت
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت آمد با حنین
برادرش آمد و :
گفت من رنجش همی دانم ز چیست
چون سبب دانی دوا کردن جلیست
سرگین سگ را که همراه داشت بر بینی برادرش مالید و اندکی بعد او بهوش آمد .
مردمان که شاهد ماجرا بودند با حیرت پرسیدند این چه دارویی بود ؟
گفت: برادرش دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است و به بوی بد عادت کرده و از استشمام بوی خوش بیهوش میشود !
هم از آن سرگین سگ داروی اوست
که بدان او را همی معتاد و خوست
این داستان در واقع تمثیلی است از ملایان و‌ دینکارانی که سال های سال در حجره های تنگ و تاریک و بویناک در کمال پلیدی و‌پلشتی زیست کرده و یاوه های ملا محمد باقر مجلسی و شیخ عباس قمی را در مغزهای خشک و علیل شان انباشته و مهملاتی چون تشریح الافلاک و مفاتیح الجنان و شرایع الاسلام و حلیه المتقین و بحار الانوار را خوانده و هیچ روزنه و دریچه ای به زندگانی پاک و جهان پیرامون خود نداشته اند و حالا چون باد بی نیازی خداوند وزیده و آنها صاحب اختیار جان و‌ مال مردمان شده اند با همه جلوه های نیکزیستی و پاک زیستی و همه نمادها و جلوه های عشق و زیبایی و چشمه و آبشار و نرگس و سپیده و نسرین و سپیده دمان و شکوه روح انسانی - از موسیقی و تئاتر تا نقاشی و رقص و مجسمه سازی و سینما و کتاب و شعر - و همه آنچه که به زندگانی انسان معنا میدهد مخالفت میکنند و به چنان باورهای منحط مبتذلی پای بندند که گیسوان افشان دخترکان و زنان زیبای سرزمینم و همه آنچه که پویایی و پایندگی و مهر و شادی و داد و‌ دهش را در خود دارد دشمن میدارند و میباید سرگین سگ در برابر نفسگاه شان گرفت تا از اغمای هزار ساله بیرون آیند .
و این سرگین سگ همان روضه ها و زوزه ها و نوحه ها و زنجموره ها و مرثیه ها و غمنامه ها و تعزیت نامه هایی است که شبانه روز از درو دیوار سرزمین مان فرو میبارد .
و چنین است که می بینید خنجر بر گلوگاه شاعران و‌ نویسندگان و فیلمسازان و هنرمندان و خالقان زیبایی میگذارند تا همچنان مردگان بر سرزمین ما حکمروایی کنند .
بقول عطاملک جوینی:
پشت هنر آن روز شکسته است درست
کاین بی هنران تکیه به بالش کردند .
May be an image of text
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 167 others

۱۸ آبان ۱۴۰۲

سلام از بنده است

این رفیق مان آدم عجیبی است.
هر وقت بهش زنگ میزنم همینکه گوشی تلفن را بر میدارد میگوید : سلام از بنده است !
میگویم : من که سلام نگفته بودم .
میگوید : چون میدانم آدم بی تربیتی هستی میگویم” سلام از بنده است “ بلکه خجالت بکشی وقتی تلفن میزنی سلام بکنی !
امروز صبح اول وقت تلفن مان زنگ زد . بعد از ساعت ها بیخوابی و بدخوابی تازه خواب مان برده بود داشتیم خواب هفت پادشاه را میدیدیم .
گوشی را که بر داشتیم یکی با لهجه غلیظ عربی گفت: السلام علیکم !
گفتیم : وات؟
گفت : السلام علیکم و رحمت الله و برکاته !
ما هم که اوقات مان بد جوری گه مرغی شده بود گفتیم : سلام ات سرت را بخورد مرتیکه غربتی ! خبر مرگت این وقت صبح زنگ زده ای که چه بشود؟ ما از دست « الله اکبر » و «السلام علیکم » شما آواره کوه و بیابان شده قاره ها و‌کشور ها را پشت سر نهاده آمده ایم در بیدرکجا پناه گرفته ایم ، اینجا هم دست از سرمان بر نمیدارید؟
بگمانم یارو میخواست بنام جنگزدگان غزه جیب ما را بزند ( این روزها عده ای کیسه گدایی بدست گرفته بنام جنگزدگان غزه سرگرم جیب زنی خلایق هستند ).
یارو فورا گوشی را گذاشت
May be a doodle of text
All reactions:
Nasrin Zaravar, Mina Siegel and 73 others