دنبال کننده ها

۱۶ تیر ۱۴۰۲

بمان پسر جان

پدر می‌گفت: کجا می‌روی پسر جان؟ همینجا بمان. به این باغ‌ها و دار و درخت‌ها برس. می‌خواهی بروی آنسوی دریاها که چه؟ که چه بشود؟ این خانه درندشت را می‌بینی؟ این باغات چای و این نارنجستان‌ها را می‌بینی؟ چطور دلت می‌آید این‌ها را بگذاری و بگذری؟
مادر آمده بود فرودگاه. با خودش یک چمدان نان و مربا و کلوچه آورده بود. یک چمدان کامل.
می‌گفت: تا برسید آمریکا گرسنه نمانید.
نمی‌دانست ما به دورترین نقطه دنیا می‌رویم. نمی‌دانست آرژانتین کجاست. نامش را نشنیده بود. نمی‌دانست به سرزمینی می‌رویم که گامی دیگر سقوطی است به ژرفای سیاهی های آنسوی زمین. آرژانتین. آخر دنیا. ته دنیا. Tierra del Fuego
مادر در آرزوی دیدن فرزند سر به خاک نهاد و پدر در غبار فراموشی و خاموشی و پریشانی گم شد.
چقدر دلم هوایت را کرده است مادر جان. چقدر بی‌تو تنهایم. چقدر دلم برای آن کلوچه‌هایت تنگ شده است.
آه پدر جان! نبودم تا در آن روزهای تلخ خاموشی و فراموشی دستت را بگیرم. نبودم تا عرق از پیشانی‌ات پاک کنم.
هنوز صدایت در جان و جهانم طنین انداز است: کجا می‌روی پسر جان؟ بمان. این نارنجستان را می‌بینی؟
آه! پدر جان، چه بر سر نارنجستان‌ها آمده است؟ آن درخت لیلکی سرفرازم کجاست؟
آری پدر جان :
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
حکایتی است که از روزگار هجران کرد
May be a doodle of text
All reactions:
Hanri Nahreini, Fariba Khou and 175 others

۱۵ تیر ۱۴۰۲

امتناع تفکز در ایران

امتناع تفکر در ایران
چگونه زکریای رازی تکفیر شد
چرا عبدالله بن مقفع را زنده در تنور انداختند
در این هزارو چهارصد سال بر سر اهل قلم چه آمد؟
همراه با گزارشی از حمله موشکی ناو امریکایی به هواپیمای مسافری ایرباس بر فراز آب های خلیج فارس
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

روز قلم

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
روز قلم بر اهالی قلم خجسته باد 🌺☘️🍀🌹❤️
All reactions:
Mohsen Khaimehdooz, Aziz Asgharzadeh Fozi and 106 others

زلفعلی خان

کچلا جمع بشین تا برویم پیش خدا
یا به ما زلف بده یا بزنه گردن ما
آقا ! ما دل مان برای این آقای اوباما میسوزد . بد جوری هم میسوزد . این طفلکی که چند سال پیش خوش و خندان آمده بود رییس جمهور امریکا شده بود موهایی داشت رنگ شبق . روی صورتش هم هیچ چین و چروکی نبود . اما حالا که نگاهش میکنیم می بینیم بنده خدا نه تنها یکدانه موی سیاه روی کله مبارک شان نمانده ؛ بلکه انگاری در این چندسال هفتاد سال پیرتر شده است .
از شما چه پنهان ما سال های سال آرزو داشتیم رییس جمهور مملکتی بشویم . حالا امریکا نشد به درک ! به ساحل عاج و دماغه سبز و اوگاندا و بورکینا فاسو هم رضا داده بودیم . بخودمان میگفتیم : آخی ! چه کیفی دارد آدم رییس جمهور جایی بشود و یک عالمه بادنجان دور قاپ چین بله قربان گو و پاچه ور مال و آقا بله چی و آدمهای بخو بریده هفت خط دور و برش پرسه بزنند و هی دو لا راست بشوند وهی بله قربان بله قربان بگویند و اگر لازم باشد بجای کلاه سر بیاورند .
چه کیفی دارد آدم از آن ماشین های لیموزین گنده سیاه سوار بشود و راننده و بادیگارد و نمیدانم جان نثار و فدایی داشته باشد و هیچکس هم جرات نداشته باشد به آدم بگوید بالای چشمت ابروست .
آقا! نمیدانید چه کیفی دارد آدم در قصر های آنچنانی بخوابد و غذا های آنچنانی تر بلمباند و هی امر و نهی بفرماید و هی برای نوه نتیجه ها و نبیره ها و پسر خاله ها و پسر عمه های دسته دیزی اش شغل و مقام بتراشد و آنها را سفیر و وزیر و استاندار و دالاندار بکند تا بروند ماست شان را بخورند و سرنای شان را بزنند و یک عالمه هم پول و پله برای خودشان و نوه نتیجه های شان در بانک های فرنگستان ذخیره بفرمایند .
ما همه اینها را میدانستیم اما خدا پیغمبری تا حالا نمیدانستیم مقام عظمای ریاست جمهوری اینجوری آدم را پیر میکند و موهای سرش را سفید میکند مثل برف !
آقا ! شما که غریبه نیستید . شما که از خودمان هستید . بنا بر این اجازه بفرمایید سفره دل مان را جلوی تان پهن کنیم و بگوییم اگر چه از فرق سر تا نوک پای مان هزار و یک جور عیب و علت دارد اما بقدرتی خدا تا امروز یکدانه از موهای سرمان نریخته و به کوری چشم جماعت کچلان و نیمه کچلان و طاسان و زلفعلی ها ؛ زلف هایی داریم عینهو شبق !
باری ! ما داشتیم بخودمان میگفتیم : آمدیم و جنابعالی رییس جمهور جایی و مملکتی هم شده بودید ؛ حیف نبود هم این زلف های شبق گونه را فدا میکردید و میشدید زلفعلی خان و هم روی صورت تان هزار تا چین و چروک بود ؟
نه آقا !ما از خیر ریاست و میاست و لیموزین سیاه و راننده و بادیگارد و این زهر ماری ها گذشتیم و میخواهیم تا آخر عمر مان کدخدای همین ولایت سر سبز خودمان باشیم که گاو دارد و گوسفند دارد و طاووس و بوقلمون دارد و بلدرچین دارد و کبک دارد و آهو .
حیف نیست بخاطر پست و مقام ؛ بشویم زلفعلی خان و یک عمر حسرت زلف های شبقی مان را بخوریم ؟
آها ! راستی یک چیز دیگری یادمان آمد .اگر خدا نکرده زبانم لال رویم به دیوار فردا پس فردا این آقای حنا بسته مو دوباره رییس جمهور مان بشود چه بلایی سر آن چهار تا نخ طلایی دور کله نامبارک شان خواهد آمد ؟ یعنی ایشان هم میشوند زلفعلی خان ؟
چه زلفعلی خان بی ریختی ! خداوند خودش بما رحم بفرماید !

مرغ چهار صد هزار تومانی

از ایران تلفن کرده بود حال و احوالم را بپرسد .
می پرسم : چگونه است اوضاع آن نیرنگستان آریایی اسلامی ؟
میگوید : رفته ام یکدانه مرغ خریده ام به صدو ده هزار تومان. آورده ام خانه . دیده ام نیمی از آن آشغال است. از آن آشغال ها که سگ ولگرد گرسنه ای هم نیم نگاهی به آن نمی اندازد . بنا بر این همین مرغک بوگندو به پایم چهار صد هزار تومان در آمده است
میگویم:در زمان آن طاغوت رحمتی! آخرین حقوق ماهانه ام هشت هزار تومان بود. آقای رییس هم بوده ام . حالا در این نظام مقدس با هشت هزار تومان چه میشود خرید ؟
میگوید : مشتی خاک که بر سر خودمان بریزیم! البته اگر همان خاک را به چین و روس و پروس نفروخته باشند !
فرشته ای که وکیل است بر خزانه باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیر زنی ؟
یاد آن شاعر مغموم مغبون مستاصل افتادم که میگفت :
با صحبت شیخ راه می افتادیم
شب بود به یاد ماه می افتادیم
هربار که میشمرد اوصاف بهشت
مایاد زمان شاه می افتادیم
All reactions:
Amad Mugimi, Bijan Abhari and 88 others