از ایران تلفن کرده بود حال و احوالم را بپرسد .
می پرسم : چگونه است اوضاع آن نیرنگستان آریایی اسلامی ؟
میگوید : رفته ام یکدانه مرغ خریده ام به صدو ده هزار تومان. آورده ام خانه . دیده ام نیمی از آن آشغال است. از آن آشغال ها که سگ ولگرد گرسنه ای هم نیم نگاهی به آن نمی اندازد . بنا بر این همین مرغک بوگندو به پایم چهار صد هزار تومان در آمده است
میگویم:در زمان آن طاغوت رحمتی! آخرین حقوق ماهانه ام هشت هزار تومان بود. آقای رییس هم بوده ام . حالا در این نظام مقدس با هشت هزار تومان چه میشود خرید ؟
میگوید : مشتی خاک که بر سر خودمان بریزیم! البته اگر همان خاک را به چین و روس و پروس نفروخته باشند !
فرشته ای که وکیل است بر خزانه باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیر زنی ؟
یاد آن شاعر مغموم مغبون مستاصل افتادم که میگفت :
با صحبت شیخ راه می افتادیم
شب بود به یاد ماه می افتادیم
هربار که میشمرد اوصاف بهشت
مایاد زمان شاه می افتادیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر