دنبال کننده ها

۶ فروردین ۱۴۰۲

خود کفا شدیم

رییس سازمان زندان های ایران میگوید :
«در سال ۱۴۰۱ رشد خوبی در استفاده از پابند الکترونیک داشتیم. تولید پابند‌ها برای زندانیان در بیرون از زندان چند برابر شد و حالا به تولید انبوه پابند الکترونیک رسیدیم.»
مبارک است انشاالله . تبریک عرض میکنیم . ولی وقتی امام آمده بود اگرچه وعده آب و برق مجانی داده بود اما نگفته بود در تولید پابند الکترونیکی هم خود کفا میشویم ها ! این یکی گویا یادشان رفته بود ! خدا رحمتش کند.
May be an image of one or more people, footwear and indoor
All reactions:
29

ترامپ در خیابان

کم مانده بود از چراغ قرمز رد بشوم . آنهم کجا؟ در یکی از پر رفت و آمدترین چهار راه های شهر . نمیدانم حواسم کجا بود .
زدم روی ترمز و ایستادم . درست وسط چهار راه . چنان ترسیده بودم که چار ستون بدنم شروع کرد به لرزیدن .
گفتم : اوه مای گاد ! اگر چار قدم جلوتر رفته بودم باید جرثقیل میآوردند استخوان‌های مان را از لای آهن پاره ها در میآوردند. دنده عقب گرفتم چند قدمی آمدم عقب تر . بقول ابوالفضل بیهقی از دست و‌پای بمردم .
همینطور که لرزان پای چراغ قرمز ایستاده بودم چشمم افتاد به تابلویی که آنجا زیر چراغ نصب کرده بودند :
جریمه عبور از چراغ قرمز ۴۷۹ دلار !
حالا خوب شد پلیسی ، آژانی ، کدخدا رستمی ، کسی ، آن دور ‌‌بر ها نبود و گرنه ممکن بود ما را ۴۷۹ دلار نقره داغ بکند
چراغ سبز شد ، آمدیم راه بیفتیم ، ناگهان یکی از آن وانت های عهد عتیق تنوره کشان از بیخ گوش مان گذشت .
روی وانت دو تا پرچم بسیار بزرگ قرمز گذاشته بود با این شعار :
ترامپ برای 2024
گفتیم : شعارت سرت را بخورد مرد . کم مانده بود ما را بفرستی آن دنیا! مگر نمیدانی قرار است اگر زنده ماندیم و اگر آقای ترامپ به زندان نرفت به او رای بدهیم !؟ مگر میخواهی یکی از جان نثارانش را کم کنی؟

۴ فروردین ۱۴۰۲

آقام امام رضا

یادمان نیست چه سالی بود .فقط این را میدانیم دوره اعلیحضرت رحمتی بود .
ما را ریسه کرده بودند برده بودند مشهد . از تبریز سوار هواپیما شده بودیم رفته بودیم مشهد . یک مشت خبرنگار و فیلمبردار و روزنومه چی و جارچی باشی بودیم که آقام امام رضا دعوت مان کرده بود برویم پابوس شان ! مهمان آستان قدس رضوی بودیم .
رسیدیم مشهد . توی یکی از بهترین هتل ها برای مان جا گرفته بودند. شام و ناهار و صبحانه و عصرانه هم مهمان آقام امام رضا بودیم . پول بلیط هواپیما مان را هم آقام امام رضا داده بود .
شب که شد گفتند مهمان انجمن شهر هستید . ما را بردند یک رستوران زیر زمینی . از آن رستوران‌ها که بیشتر کاباره بود تا رستوران . جایتان خالی خوردیم و رقصیدیم و به سلامتی آقام امام رضا نوشیدیم ‌و مست و‌پاتیل آمدیم بخوابیم . اما مگر این تخم جن ها گذاشتند سر راحت به بالین بگذاریم ؟ یک بساط قمار بازی راه انداختند آن سرش نا پیدا . انگار نه انگار به زیارت آقام امام رضا آمده اند .
گفتیم : آقایان ! بگذارید بخوابیم ! شما ناسلامتی آمده اید پابوس آقام امام رضا یا آمده اید لاس وگاس؟
گفتند : ای بابا ! اینجور شب ها دیگر گیرمان نمی آید .برو اتاقت بگیر بخواب!
صبح که شد ما را ردیف کردند بردند دیدن مزارع و باغات و باغستان های آقام امام رضا . بعدش رفتیم تماشای یک کارخانه کمپوت سازی . تا آن روز ما نمیدانستیم آقام امام رضا مزرعه دار هم هست . نمیدانستیم کارخانه دار هم هست . نمیدانستیم هزار ها گاو و گوسفند دارد . نمیدانستیم کارخانه مربا سازی هم دارد . نمیدانستیم کاباره زیر زمینی هم دارد . بعدها فهمیدیم خانه عفاف هم دارد !
شب که شد ما را بردند یکی دیگر از آن رستوران های طاغوتی .این بار گویا مهمان آقای ولیان استاندار خراسان بودیم .
صبح که شد گفتند باید برویم پابوس آقام امام رضا . به احترام ما حرم را خالی کردند تا بتوانیم یک دل سیر زیارت بکنیم و از آقام برای درمان درد های بی درمان مان شفا بطلبیم.
ما خودمان برای نخستین بار بود به چنین مکان مقدسی! پا میگذاشتیم . نگاهی به آیینه کاری ها و طلا کاری های حرم انداختیم آمدیم بیرون . گفتیم : عیسی به دین خود موسی به دین خود . حوصله نک و نال رفیقان قمار بازمان را نداشتیم . با خودمان گفتیم آقامون امام رضا عجب بقعه بارگاهی دارد ها !کاشکی آرامگاه بابا بزرگ خدا بیامرزمان حجت الاسلام و المسلمین آقا شیخ حاج خلیل شیخانی هم از همین طلا کاری ها داشت !در آنصورت نان مان توی روغن بود ها !
شب که شد دیدیم تن و‌بدن مان درد میکند. یکدفعه سی و سه بندمان به لرزه افتاد . نیم ساعت بعد دچار تنگی نفس شدیم . تن مان هم از تب می سوخت . حال و روزمان طوری شده بود انگاری آب مان به کرت آخر است و داریم چانه آخری را می اندازیم .
رفیق خدا بیامرزمان اکبر گهر خانی رییس رادیو تبریز همراه مان بود . نصفه شب ما را انداخت توی تاکسی برد بیمارستان. آنجا یک آمپول فروکردند توی باسن مبارک مان دیگر چیزی نفهمیدیم . یک وقت چشم باز کردیم دیدیم صبح شده است و رفیق مان بالای تخت مان نشسته است روزنامه می خواند. دیگر نه تب داشتیم نه هیچ جای بدن مان درد میکرد . انگار میکنی یک کاسه آب یخ ریخته بودند روی سر مان . پا شدیم آمدیم هتل مان .
گفتیم الا و للا آقام امام رضا میخواست از ما زهره چشم بگیرد .میخواست از ما انتقام بگیرد .
فردایش پاشدیم رفتیم یک اسکناس صد تومانی انداختیم توی ضریح آقام امام رضا و گفتیم : غلط کردیم بابا ! غلط کردیم !ظل عالی لایزال . این صد تومان هم بابت همان غلط کاری دیروزمان که نیامدیم پای مبارک تان را ببوسیم ! اگر صد تومان کم است بفرمایید صد تومان دیگر بگذاریم رویش ؟شمشیر تیز شما گردن باریک ما .
راستش را بخواهید می ترسیدیم فردا هواپیما مان را سرنگون بکند ده بیست تا رفیقان بیگناه ما هم بخاطر ما قربانی بشوند و تقاص پس بدهند .
اگر آن صد تومان را نداده بودیم تا حالا هفت تا کفن پوسانده بودیم والله ! اسم مان هم لابد رفته بود توی لیست شهیدان !
بی جهت نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند اگر پول داشته باشی می توانی روی سبیل شاه نقاره بزنی .

سرزمین بی مورچه

داشتم یک مستند تلویزیونی در باره ایسلند تماشا میکردم
دانستم ایسلند تنها کشوری در دنیاست که مورچه ندارد . پشه یا بقول شیرازی ها پشه کوره هم ندارد( نمیدانم مار و افعی و آخوند دارد یا نه ؟ )
از آن کشورهای دنیاست که راه آهن ندارد
ارتش و نیروی نظامی هم ندارد
تا همین چند سال پیش نوشیدن آبجو ممنوع بود
چهل در صد کل اراضی این مملکت از یخ پوشیده شده است
در همین ایسلند در حال حاضر ۲۵ آتشفشان فعال وجود دارد که مدام خرناسه میکشند و گدازه های داغ بیرون میریزند
ایسلند هزار و هشتصد دریاچه و ۲۵۰ رودخانه دارد
ضمنا شب های ایسلند گهگاه بیست و چهار ساعت طول میکشد . سه چهار ماهی هم از خورشید خبری نیست
اگر میخواهید حسرت خوردن میوه های مرغوب بر دل تان نماند از رفتن به ایسلند خودداری کنید چون اساسا میوه خوب و غذای خوب آنجا پیدا نمی شود و مجبورید بجای سیب و انار و انگور، گوشت نهنگ و روده قوچ میل بفرمایید !
اگر در ایسلند بچه دار بشوید نام فرزند شما حتما باید ایسلندی باشد و فقط می توانید نام هایی را از میان یک لیست دوهزار و پانصد نفره انتخاب کنید که مورد تایید دولت باشد
دلم میخواهد بدانم آیا در این گریز ناگزیر هیچ ایرانی به ایسلند کوچیده است؟میخواهم بدانم آیا در ایسلند هم بقالی مشدی حسن و مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه وجود دارد .
دلم میخواهد بدانم آیا در ایسلند هم زعفران خراسان و سوهان قم و کلوچه لاهیجان و برنج دمسیاه رشتی و پیله باقلا و زیتون پرورده و دوغ آبعلی و شنبلیله و کله پاچه و گوشت حلال و ایضا تسبیح و سجاده پیدا میشود ؟
ما ه پیش رفته بودیم مکزیک . دیدیم دو نفر توی آسانسور دارند فارسی صحبت میکنند. لام تا کام حرف نزدیم نکند بفهمند ما ایرانی هستیم ! وقتی از آسانسور آمدیم بیرون گفتیم خدایا خداوندا ! از دست این ایرانی ها به کجا فرار کنیم ؟! آدم اگر به جهنم هم برود آنجا هم ایرانی می بیند ! حالا ترسم این است نکند در ایسلند هم ایرانی پیدا بشود ! عجب گیری افتادیم ها !!
All reaction

عیدی نوا جونی به بابا بزرگ

هرسال نوروز نوا جونی به بابا بزرگ یک اسکناس یک دلاری عیدی میداد. حالا دو سال است ناخن خشکی میکند همان یک دلار را هم بما نمیدهد .
آرشی جونی هم یک عیدی چهار پنج ساله به بابا بزرگ بدهکار است
عکس یک دلاری دوسال پیش را اینجا میگذارم بلکه نوا جونی و آرشی جونی عیدی امسال بابا بزرگ را کارسازی بفرمایند
All reactions:
87

عیدانه

یک آقایی عید را بما تبریک گفته بود . یک گلدان گل هم همراهش کرده بود .
نشناختمش. نامش برایم آشنا نبود. با خودم گفتم در این دنیای مجازی هزاران نفر آدم را می شناسند ، دلیل نمیشود ما همه آنها را بشناسیم .
آمدم دو کلام بنویسم بگویم عید شما هم مبارک. می ترسیدم اگر جوابش را ندهم بگوید این آقای فلانی چه آدم بر ما مگوزیدی هست .
هنوز دو کلام ننوشته بودم که پیام دیگری آمد . نوشته بود : آقا ! ببخشید ! پیام نوروزی ام را اشتباها برای شما فرستاده ام . خیلی ببخشید !
خلاصه اینکه پیام شادباش نوروزی اش را پس گرفت !
حالا ما مانده ایم گل و گلدانش را چطوری پس بدهیم !
————-
دایی مم رضا
خدا رفتگان همه را بیامرزد . ما یک دایی مم رضایی داشتیم که همیشه بما میگفت : جوان ! اولاد آدم مثل تو هرگز سر سالم به گور نمی برد
می پرسیدیم : چرا خان دایی ؟
میگفت : چه معنی دارد آدم خودش را داخل سیاست بکند ؟چرا مثل آدم سرت را نمی اندازی پایین و نان به نرخ روز نمی خوری ؟مگر راحتی شاخ به شکمت میزند ؟
روحت شاد دایی مم رضا! کاشکی پندهایت را شنیده بودیم
————-
ناهار شاهانه
گویا بهنگام استبداد صغیر محمد علیشاه گفته بود : حالا مشدی باقر بقال اجازه میدهد ما ناهار مان را بخوریم ؟
محمد علیشاه پس از خلع از سلطنت به روسیه پناه برد . برای او صد هزار تومان حقوق سالیانه در نظر گرفتند .
نوشته اند هنگام حرکت او ، حسین بیگ تبریزی فریاد زده بود : دیدی بالاخره مشدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمیدهد ؟
هزار سال بزرگی بدان نمی ارزد
غلامی آید و گوید که خواجه معزولی!
( قابل توجه آقای عظما و شرکا)