یک آقایی عید را بما تبریک گفته بود . یک گلدان گل هم همراهش کرده بود .
نشناختمش. نامش برایم آشنا نبود. با خودم گفتم در این دنیای مجازی هزاران نفر آدم را می شناسند ، دلیل نمیشود ما همه آنها را بشناسیم .
آمدم دو کلام بنویسم بگویم عید شما هم مبارک. می ترسیدم اگر جوابش را ندهم بگوید این آقای فلانی چه آدم بر ما مگوزیدی هست .
هنوز دو کلام ننوشته بودم که پیام دیگری آمد . نوشته بود : آقا ! ببخشید ! پیام نوروزی ام را اشتباها برای شما فرستاده ام . خیلی ببخشید !
خلاصه اینکه پیام شادباش نوروزی اش را پس گرفت !
حالا ما مانده ایم گل و گلدانش را چطوری پس بدهیم !
————-
دایی مم رضا
خدا رفتگان همه را بیامرزد . ما یک دایی مم رضایی داشتیم که همیشه بما میگفت : جوان ! اولاد آدم مثل تو هرگز سر سالم به گور نمی برد
می پرسیدیم : چرا خان دایی ؟
میگفت : چه معنی دارد آدم خودش را داخل سیاست بکند ؟چرا مثل آدم سرت را نمی اندازی پایین و نان به نرخ روز نمی خوری ؟مگر راحتی شاخ به شکمت میزند ؟
روحت شاد دایی مم رضا! کاشکی پندهایت را شنیده بودیم
————-
ناهار شاهانه
گویا بهنگام استبداد صغیر محمد علیشاه گفته بود : حالا مشدی باقر بقال اجازه میدهد ما ناهار مان را بخوریم ؟
محمد علیشاه پس از خلع از سلطنت به روسیه پناه برد . برای او صد هزار تومان حقوق سالیانه در نظر گرفتند .
نوشته اند هنگام حرکت او ، حسین بیگ تبریزی فریاد زده بود : دیدی بالاخره مشدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمیدهد ؟
هزار سال بزرگی بدان نمی ارزد
غلامی آید و گوید که خواجه معزولی!
( قابل توجه آقای عظما و شرکا)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر