تولد همسر جان است . چهل سال است با هم و در کنار هم هستیم. چهل سال است کشورها و قاره ها را در نوردیده ایم
من اساسا آدم شیشه ای هستم . بسیار حساس و زود رنج . با کوچکترین تلنگری می شکنم و فرو می ریزم . اینکه این نسرین خانم چطوری توانسته است چهل سال تمام یک آدم نق نقوی پر مدعای شیشه ای را تحمل کند خدا میداند
در این چهل سال ، سال هایی از روزگار ما در هراس و امید گذشت. هراس از اینکه چگونه می توان از این دالان هراسناک و هزار توی غربت و آوارگی بسلامت گذشت . و امید اینکه فرجام پرسه های در بدری مان در این کویر هراس سرانجام چیزی جز آرامش خیال و آسودگی نخواهد بود
سال های زندگی مشترک مان در ایران همواره در چنبره ترس و نومیدی گذشت . همواره سایه ترسناک شکنجه و زندان و تحقیر و شکستن و فروپاشیدن و مرگ را در بند بند وجودمان حس میکردیم. گویی ابلیس در همه لحظه های زندگی مان حضوری ازلی و ابدی داشت
روزگارمان در آرژانتین اگرچه سبب شد تا توفان بلا را از سر بگذرانیم اما ژرفای غربت و آوارگی و بی همزبانی و تنهایی را با همه صلابت و عریانی اش بما نشان داد.
تولدت مبارک نسرین جان که توانستی با صبوری و از خود گذشتگی و مهربانی همه این امواج بلا را به شایستگی از سر بگذرانی و آشیانه ای فراهم آوری که بتوان بی اندوه و هراس و نومیدی و تلخکامی در آن آسود و از آفتاب مهرت گرمی گرفت و جهان و هر چه در او هست را به تماشا نشست
تولد مبارک همسرم