....مرحوم دهخدا پی در پی سیگار میکشید و خاکستر و چوب سوخته کبریت را هر جا می رسید می انداخت .
از عجایب این بود که قلم و دوات مرتبی نداشت و بار ها شد که با سر سوخته کبریت چیزی می نوشت .
خدا میداند چند بار دیدم که در پی مداد خود می گرددو هرگز به یاد نمی آورد آن را کجا گذاشته است .
روی هر کاغذ پاره ای که می یافت یاد داشت میکرد ....گاهی قوطی کبریت خالی را پاره میکرد و روی چوب سفید آن یاد داشت میکرد ....
دهخدا ؛ پس از سفر مهاجرت ؛ در بازگشت روبروی خانه پدر من در کوچه ناظم الاطباء در خیابان اکباتان که آنروز ها خیابان پستخانه میگفتند خانه ای اجاره کرد و بزودی پدرم را پزشک معالج خود قرار داد .
هنگامی که برخی دروس مدرسه سیاسی را که او رییس آن بود به من دادند ؛ آشنایی ما بیشتر شد و هر هفته یک شب چند تن در خانه آن مرحوم که بعدا در خیابان خانقاه بود جمع میشدیم .
مرحوم عباس اقبال ؛مرحوم رشید یاسمی ؛ مرحوم عبدالحسین هژیر ؛ و آقایان نصرالله فلسفی ؛ مجتبی مینوی و من و دهخدا بودیم .در همان زمان آقایان مسعود فرزاد ؛ بزرگ علوی ؛ دکتر پرویز ناتل خانلری ؛ و مرحوم صادق هدایت نیز با یکدیگر محشور بودند و حلقه ای داشتند . آنها نام ما را گذاشته بودند " ادبای سبعه " و چون ایشان چهار تن بودند نام گروه خود را گذاشته بودند " ادبای ربعه " . کلمه ای جعلی از ربع .....
( از یاد داشت های استاد روانشاد سعید نفیسی )