آقا نجفی از ملایان صاحب نفوذ زمان ناصر الدین شاه قاجار بود که گهگاه در قلمروی حکومت روحانی خود - اصفهان _آشوبی براه می انداخت .
قدرت نمایی او با دستگاه حکومت تا بدانجا بالا گرفت که سر انجام شاه به احضار او فرمان داد ؛ ام آقا نجفی به این فرمان وقعی نگذاشت و چون حاکم وقت به او فشار آورد ؛ کار به تعطیل بازار اصفهان و اجتماع مردم در تکایا و مساجد کشید و چیزی نمانده بود که فتنه ای بزرگ بر پا شود که گروهی از سران روحانی عصر پا در میانی کردند و برای آنکه نه فرمان شاه بر زمین افتد و نه از نفوذ مذهبی شیخ بکاهد ؛ قرار بر این نهادند که او به عزم زیارت مشهد از اصفهان بیرون آید و آنگاه در عبور از پایتخت با شاه دیداری کند .
آقا نجفی این قرار را پذیرفت و به عزم زیارت مشهد به راه افتاد و جون به تهران رسید برای دیدار شاه به عمارت شمس العماره رفت و به انتظار ورود شاه با آخوندی که همراه او بود بر سر مسئله ای به مباحثه پرداخت و کار مباحثه را رندانه به مجادله کشاند و بازار مجادله را چنان گرم کرد که ورود شاه را به روی خود نیاورد تا آنکه شاه به نزدیک او رسید و معتمد الدوله نا گزیر به میان صحبت او دوید و حضور شاه را اعلام کرد .
آقا نجفی سر بلند کرد و چون شاه را برابر خود دید با تظاهر به اینکه از مشاهده ناگهانی او دستپاچه شده است به لهجه غلیظ اصفهانی گفت :
اوا ! شاه شومایین ؟ سلام !
شاه که از این رفتار موهن به خشم آمده بود بی آنکه جوابی بدهد به قهر باز گشت و دشنام گویان و تهدید کنان از تالار بیرون رفت .
وحشت سراپای درباریان را فراگرفت و اتابک صدر اعظم که خود را سخت در خطر یافته بود و نمنی دانست با وضعی که پیش آمده چه باید کرد ؛ ناگزیر به دنبال آقا نجفی که عصا زنان راه خروج را در پیش گرفته بود دوید و رنگ پریده و لرزان به او گفت : قبله عالم چنان از این پیشامد به غضب رفته اند که ممکن است هم اکنون بفرمایند که ما و شما را طناب بیندازند یا از دم شمشیر بگذرانند .
آقا نجفی که در کمال خونسردی سخنان تهدید آمیز صدر اعظم را می شنید و اکنون به در خروجی قصر رسیده بود ؛ کنار توپی که آنجا قرار داشت ایستاد و پس از آنکه مدتی به تماشای زیر و بالای آن پرداخت با عصای خود به آن زد و گفت :
- این درازه چی یس ؟
اتابک گفت : توپ است .
گفت : با همینس کو بچه ها بازی میکونن ؟
صدر اعظم گفت : خیر جناب آقا ! این توپی است که باروت و گلوله توش میریزند و آتش میکنند و هر بار که آتش کنند قلعه ای را از جا می کند و هر کس را که سر راهش باشد قطعه قطعه میکند !
آقا نجفی که در لحن صدر اعظم اثری از تهدید و تخویف احساس کرده بود ؛ پیش رفت و جلوی دهانه توپ ایستاد ؛ عصای خود را با تمام قدرت به آن کوفت و حیرت زده پرسید :
_ آ پس چرا نیمیرد ؟!
صدر اعظم که مقصود او را در نیافته بود گفت : آخر این توپ خالی است
ملا نگاه ریشخند آمیزی به سراپای اتابک افکند و در حالیکه دوباره براه می افتاد گفت :
- برو به شات بوگو ما از این توپهای خالی باکیمون نیس !!
--------------------------------------------------------
**مهدی ملکزاده میگوید:
--------------------------------------------------------
**مهدی ملکزاده میگوید:
هریک (روحانیان مخالف مشروطه) هزارها اوباش و عوام بد سابقه را که لباس روحانیت را در بر کرده بودند بنام طلاب با ماهانه کمک خرج دور خود جمع کرده بودند. بطور مثل، آقانجفی معروف با آنکه سواد زیادی نداشت حدود ۵۰۰۰ طلبه داشت که برای اجرای اوامرش حاضر بودند و چون قشونی در تمام شئون زندگی مردم، زندگان وحتی مردگان مداخله میکردند. چون ثروتمندی میمرد تمام هستی اورا بنام سهم امام ضبط و مابین خود قسمت میکردند.