دنبال کننده ها

۱۴ مهر ۱۳۹۲

مجسمه حافظ را هم دزدیدند !!

آقا ! خدا بسر شاهد است ما از این آقای حافظ هم دیگر خوش مان نمی آید ! اصلا آقا ! ما بد جوری از این آقای حافظ دلخوریم .!!
چی فرمودید ؟ فرمودید کدام حافظ ؟ 
قربان آن شکل ماه تان برویم ما ؛ مگر ما چند تا حافظ داریم ؟ نکند سه چهار تا حافظ دیگر هم بوده اند و ما خبر نداشته ایم ؟ 
ما از همان آقای حافظی دلخوریم که میرفت پای آب رکن آباد می نشست و از آن باده های سه منی ترس محتسب خورده نوش جان میفرمود  و تازه دو قورت و نیمش هم باقی بود و چشمانش دنبال  می هفت ساله و معشوق چهارده ساله میگشت !
همان آقای حافظی که فقیهان ومحتسبان و علمای اعلام و فضلای عمامه سه منی را به تخم پسرش هم حساب نمیکرد و و میفرمود : 
زاهدان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند 
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند .
حالا چرا ما از جناب حافظ دلخوریم ؟ اجازه بفرمایید خدمت تان عرض کنیم : 
آقا ! این آقای حافظ ؛ بجای اینکه برود پای منبر آیات عظام و علمای اعلام بنشیند و دو کلام درس اخلاق و مروت یاد بگیرد ؛ میرفته است کنار چشمه رکن آباد و برای خودش دلی دلی میخوانده و دمی هم به خمره میزده و وقتی کیف اش خوب کوک میشده ؛ بجای اینکه چهار تا مرثیه در باب اسیری زینب و ناکامی قاسم و گلوی عطشان علی اصغر و بیماری لا علاج زین العابدین بیمار بسراید همه اش از می و معشوق و نمیدانم قرابه شراب و خم و سبو و بانگ نوشانوش و از این مقولات بی ناموسی سخن میگفته و زبانم لال زبانم لال  نه تنها از صومعه و مسجد و خرقه سالوس و شیخ و قاضی و شرب الیهودشان مینالیده ؛ بلکه یک عالمه فحش و فضیحت هم نثار شیخان و محتسبان و امامان میکرده و به چنین انسان های شریف بی همتایی تهمت می بسته است که : 
زکوی میکده دوشش به دوش می بردند 
امام شهر که سجاده میکشید به دوش .!
حالا بعد از چند صد سال ؛ یک عده خدا نشناس فرنگی مآب سوسول تی تیش مامانی آمده اند مجسمه این آقای میخواره لا ابالی همه کاره کافر کیش را - که به اعتراف صریح خودش ؛ خرقه و دفترش همواره در رهن میخانه ها بوده است - در یکی از میادین اهواز نصب کرده اند . کسی هم نبوده که از این آقایان بپرسد که آخر این آقای حافظ چه گلی بر سر اسلام عزیز زده است که شما حالا دارید مجسمه اش را در یکی از میدان های شلوغ شهر نصب میفرمایید ؟؟ !
باز خدا پدر امت همیشه بیدار و خدا جوی و همیشه در صحنه را بیامرزد که مردانگی کردند و غیرت اسلامی شان بجوش آمد و آمدند شبانه مجسمه این شاعر لا ابالی کافر کیش مرتد ملعون ناصبی را دزدیده اند و برده اند سر به نیستش کرده اند و گرنه ما خودمان در همین ینگه دنیای بی صاحاب مانده  نه تنها از غصه دق مرگ میشدیم بلکه ممکن بود سکته ناقص هم بفرماییم !

۱۳ مهر ۱۳۹۲

بیچاره شاعر ....

عده ای از کاسه لیسان و بله قربان گویان و مفتخوران ؛ در بارگاه جانور آدمخواری بنام سلطان تکش ؛ از شاعر بیچاره فلکزده ای  ای بنام " کبود جامه "  - که گویا کله اش بوی قورمه سبزی میداده است  - بدگویی میکنند .
آقای شاهنشاه عدالت پناه !شعله خشم شاهانه شان بجوش میآید و فرمان میدهند بروند سر شاعر بیچاره را گوش تا گوش بریده و کله مبارکش را بدرگاه ملوکانه بیاورند .
آدمخواران درگاه شاهی شمشیر ها و خنجر هایشان را از نیام بیرون می کشند  و تاخت زنان و عربده کشان به خانه آقای شاعر می روند  .
شاعر بیچاره که مرگ را در یکقدمی خود می بیند  هر چه پول و انگشتر و گوشواره و اجناس قیمتی دیگر در بساط داشت به آدمخواران درگاه شاهی می بخشد  و از آنان می خواهد  بجای کله مبارکش ؛ خود او را به درگاه همایونی ببرند !
ماموران شاهی ؛ شاعر بیچاره را کشان کشان و اردنگی زنان به پیشگاه شاهنشاه عدالت پناه میبرند  .
شاهنشاه عدالت پیشه ! که از دیدن قیافه ترسان و لرزان شاعر مال باخته دیگ خشم شان دو باره بجوش آمده بود ؛ نعره زنان و کف بر لب فریادی کشیدند و فرمودند : مگر نفرموده بودیم سر این حرامزاده را به درگاه ما بیاورید ؟ 
نوکران و چاکران زمین ادب بوسه دادند و پیش از آنکه چیزی بگویند ؛خود شاعر فلکزده به سخن در آمد و این رباعی را خواند : 
من خاک تو در چشم خرد می آرم 
عذرت نه یکی ؛ نه ده ؛ که صد می آرم 
سر خواسته ای ؟به دست کس نتوان داد 
می آیم و بر گردن خود می آرم !
بنا به نوشته عبدالرحمن عوفی در کتاب " لباب الالباب "... (.پادشاه ؛ رقم عفو بر جریده جریمه او کشید و بوس بر سر و روی او داد !)

 قدرت شعر را می بینید ؟ 
کاشکی ما هم بجای اینهمه پرت و پلا نویسی می توانستیم دو کلام شعر بگوییم بلکه این امریکای جهانخوار ! قلم عفو بر مالیات مان میکشید و در این پیرانه سری نفس راحتی میکشیدیم و از ترس این اداره  عریض و طویل مالیات مثل خایه حلاج نمی لرزیدم ؛ اما حضرت باریتعالی از این شانس ها بما نداده است . 

۱۱ مهر ۱۳۹۲

دلی بی کینه ...و سری بی مو ....

زنده یاد استاد دکتر ذبیح الله صفا که در طول عمر پر بار خود خدمات فراوانی به فرهنگ و ادب ایران زمین کرده اند ؛ دلی بی کینه  و سری بی مو داشت .
حدود چهل و چند سال پیش ؛ در دانشگاه تهران مراسمی بمنظور بزرگداشت رودکی بر گزار شده بود که همه استادان و شاعران و ادبا و فضلا دعوت شده بودند اما گویا یادشان رفته بود آقای ابراهیم صهبا شاعر بدیهه سرا را دعوت کنند .
صهبا که گویا بد جوری به تریج قبایش بر خورده بود  یک رباعی سرود که طنز گزنده اش متوجه دکتر ذبیح الله صفاست . 
رباعی این است : 
ای آنکه به لطف و به " صفا " مشهوری 
گر لطف به " صهبا " نکنی معذوری 
البته که جای دعوت صهبا نیست 
تجلیل کند گر کچلی از کوری !!
*استاد صفا چند سال پیش در غربت در گذشت 

۱۰ مهر ۱۳۹۲

چرا بمن سنگ میزنی ؟

یک بنده خدای کور و چلاقی رفته بود زیارت خانه خدا . 
هنگام سنگ زدن به شیطان ؛ جناب آقای ابلیس ظاهر میشود و می پرسد : 
- چشمت چی شده ؟ 
میگوید :  - مادر زاد کور به دنیا آمدم 
می پرسد :  پای شما چرا چلاق شده ؟ 
- حکمت خداوند است !
ابلیس میگوید : ای مرتیکه فلان فلان شده الاغ ! پس چرا به من سنگ میزنی ؟؟!!

۹ مهر ۱۳۹۲

چه قبر خوشگلی ....

شیرازبودم  . تازه انقلاب شده بود و من در رادیو شیراز کار میکردم . با دو سه تا شاعر آشنا شده بودم که یکی شان نمد مال بود !
این آقای شاعر نمد مال یک روز ناهار مرا به خانه اش دعوت کرد . ما هم کفش و کلاه کردیم و رفتیم آنجا . خانه اش چنان بوی بدی میداد که صد رحمت به طویله مرحوم مغفور قوام الملک شیرازی !
من یکی دو ماهی بود که از فرنگستان بر گشته بودم وبرنامه های عصر گاهی رادیو شیراز را می نوشتم . دوست و آشنایی هم نداشتم . 
شب های جمعه که میشد با چند تا از همین شاعر ها و پیر و پاتال های دیگر میرفتیم حافظیه . دور تا دور حافظیه آرامگاه فلان الدوله ها و عنکبوت السلطنه ها بود . آرامگاه که چه عرض کنم ؟ ساختمانی و اتاقی و فرشی و چلچراغی و گلی و ..... همه اش هم سنگ مرمر سفید .
میزفتیم توی یکی از همین شبستان ها می نشستیم و به شعر خوانی دوستان گوش میدادیم . چه شعر هایی هم ؟ !! همه اش در باره ابروی کمانی یار و بناگوش مرمری دلدار و از این مزخرفات .
یک شب رفته بودیم به آرامگاه خانوادگی آقای صاحب دیوان . من اساسا نمیدانستم که این حضرت صاحب دیوان چیکاره بوده و چرا لولهنگش اینهمه آب میگرفته !و چرا چنین آرامگاه مجلل با شکوهی دارد . با فرش های گرانبها ؛ شمعدانی های نقره ؛ منبت کاریهای شگفت انگیز ؛ سنگ مرمر های پر زرق و برق و زلم زیمبو های بر ما مگوزید !!
همان شب ؛ شاعر نمد مال مان شعری خواند که یک بیت آن یادم مانده است : 
به قبر صاحب دیوان از آن برم حسرت 
که از اتاق پذیرایی ام قشنگ تر است !!

قاضی نشو ...!!

انگار هزار سال پیش بود .تازه دیپلم گرفته بودم . شاگرد اول هم شده بودم . 
توی حیاط خانه مان ؛ زیز سایه درخت تناور " لیلکی " درس میخواندم و میخواستم وارد دانشگاه بشوم . تابستان داغی بود . 
مادرم آمد سراغم و گفت : - پسر جان ! درس خواندن ات مگر تمام نشده ؟
گفتم : مادر جان !میخواهم بروم دانشگاه . میخواهم کنکور بدهم .
پرسید : چه درسی میخواهی بخوانی ؟
گفتم : حقوق !
گفت : حقوق ؟ حقوق دیگر چیست ؟ بعدش میخواهی چیکاره بشوی ؟ 
گفتم : قاضی !
- قاضی ؟ یعنی محکمه چی ؟
- آره مادر ! 
مادرم نگاهی به سراپایم انداخت و گفت :  نه پسر جان !  نه  ! لازم نکرده شما قاضی بشوی !
- چرا مادر ؟ 
- ببین پسر جان !با این اخلاق گهی که شما داری ؛ اگر یک روز قاضی بشوی نیمی از ملت ایران را میفرستی بالای دار !
و چنین بود که ما رفتیم ادبیات خواندیم که نه برای فاطی تنبان میشود و نه به درد دنیا مان میخورد و نه آخرت مان !
فی الواقع خسر الدنیا و الآخره ماییم .

۸ مهر ۱۳۹۲

تو اینجا چیکار میکنی ؟؟

...یک آقای میلیاردر ایرانی - که بگمانم ارث بابای خدا بیامرزش را بر داشته و به فرنگستان آمده - سالهاست که در یکی از گران ترین هتل های پاریس زندگی میکند . 
او میگفت : اگر من صد سال دیگر زنده بمانم و این صد سال را در هتل هیلتون پاریس بگذرانم ؛ هر چه خرج کنم ؛ تنها می تواند از سود پولی باشد که بهمراه خود آورده ام !!
این آقای میلیاردر اما ؛ روزی سه چهاز بار میزند زیر گریه و های های گریه میکند !
یک روز رو کرد به یکی از دوستانش و گفت : آرزو دارم بجای این دختر خانم ها و پیشخدمت های تی تیش مامانی ؛ یک روز صبح یکنفر کاشی وارد هتل بشود و بیاید در اتاقم را بزند و بزبان فارسی بگوید : 
- همشهری پدر سوخته مادر قحبه ؛ اینجا چیکار میکنی ؟؟
--------
پی نوشت : حالا میدانید جناب آقای گیله مرد چه آرزویی دارد ؟ 
آرزو دارد برود پاریس ؛ برود اتاق این جناب میلیاردر ؛ یک کشیده بخواباند زیر گوشش و با زبان شیرین فارسی بگوید : مادر قحبه ! این پول ها را از کجا آورده ای ؟ 
--------
پی نوشت شماره 2 - لطفا اسم و آدرس این آقای میلیاردر را از ما نخواهید . می ترسم تعداد افرادی که مایلند بروند پاریس یک کشیده آبدار بیخ گوش ایشان بخوابانند آنقدر زیاد شود که باعث راه بندان در خیابان های پاریس بشود .

۷ مهر ۱۳۹۲

اوباما : از زنم می ترسم

...تقریبا شش سال است که من حتی یک نخ سیگار نکشیده ام .
دلیلش ؟
دلیلش این است که : از زن خودم می ترسم .
منبع ؟ : مجله تایم - اکتبر 2013


۴ مهر ۱۳۹۲

نفس کشیدن ممنوع !!

دیروز رفته بودیم دکتر .
گفت : باید بروی آزمایش خون . ما هم رفتیم آزمایش خون . امروز جوابش آمد : 
- فشار خون بالا !
-قند خون بالا !
کلسترول بالا !( فقط حساب بانکی مان است که هی پایین و پایین تر میآید )
نتیجه ؟ هیچی : خوردن شیرینی ممنوع ! نمک ممنوع ! چربی ممنوع ! ترشی ممنوع !خوردن برنج ممنوع !( خوب شد نگفتند نفس کشیدن ممنوع )
شاید بتوانیم خودکشان کنیم و شیرینی و ترشی و چربی و شوری نخوریم . اما برنج را چیکار کنیم ؟ گیله مردی که ما باشیم اگر روزی یکبار برنج نخوریم به لقا الله خواهیم پیوست و نام مبارک مان در زمره نام شهدا در خواهد آمد !
این دکتر هم عجب دل خوشی دارد ها ؟کاشکی فارسی بلد بود و این شعر را برایش می خواندم : 
من از مزارع سبز شمال میآیم 
ز سر زمین برنج 
- این طلای تلخ و سپید - 
که دانه دانه ی آن قطره قطره خون من است .....
بگمانم حضرت خاقانی شروانی است که خطاب به حضرت باریتعالی  میفرماید : 
دولت به خران دادی و نعمت به سگان 
پس ما به تماشای جهان آمده ایم؟؟!!

آقای کلید و تزویر ...!

آقا ! بما گفته بودند که این آقای رییس جمهور اسلامی  - که ما اسم شان را آقای کلید و تزویر گذاشته ایم -  از دانشگاهی در گلاسکو دکترای حقوق دارد .
چطور است که این آقای دکترای حقوق ! نمی تواند دو کلام انگلیسی حرف بزند ؟ 
- نکند درس های دانشگاه گلاسکو به زبان عربی است و ما نمی دانستیم ؟ 
-نکند این آقای کلید و تزویر ؛ دکترایش را از یکی از همین دانشگاههای " نیست در جهان " گرفته باشد ؟ یعنی صد دلار سلفیده باشد و مثل آن آقای آسیب شناس تاریخدان ! یکی از آن دکترا های دو زاری کاغذی را گرفته باشد ؟
- نکند ایشان از همان حوزه علمیه قم دکترا گرفته اند و نام حوزه علمیه به دانشگاه گلاسکو تغییر یافته و ما بی خبر بوده ایم ؟
باز خدا پدر همان آقای آهنگر زاده خوش سیما را بیامرزد که دستکم می توانست بگوید : This is a Blackboard
این بنده خدای دکترای حقوق از حوزه علمیه گلاسکو !همان دو کلام را هم بلد نیست که ....
لعنت بر شیطان ! ما هم بیکاریم ها ؟! چه سئوال هایی میکنیم ها ؟! کسی نیست بما بگوید آقا ! به زخم معده ات برس ؟؟!!