دنبال کننده ها

۱۸ شهریور ۱۳۹۲

هیچ سرمایی سوز سرمای آوارگی را ندارد ...

پس از اینکه میرزا جهانگیر خان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل در دوره استبداد صغیر بدست دژخیمان محمد علیشاهی اعدام شد ؛ مرحوم علامه دهخدا نیز همچون بسیاری از مبارزان و خرد ورزان ایرانی به تبعید رفت .
او ابتدا به پاریس رفت و مدتی در آنجا ماندگار شد . این مدت از نظر تنگناهای مالی سخت ترین سال های زندگانی دهخدا بود .
دهخدا خاطره ای از این روز ها را برای مرحوم دکتر محمد معین نقل کرده است و چنین میگوید :

"   در آن  روزها هیچ پولی از ایران بمن نمیرسید . ناچار روزی با یک سوی فرانسوی  - که معادل یکشاهی آن روز گار بود -  زندگی میکردم .
با این یکشاهی شاه بلوط می خریدم و بجای شام و ناهار میخوردم . یک روز صبح از شدت گرسنگی و ضعف نتوانستم از تختخواب پایین بیایم . در این زمان نامه رسان پست آمد و یک بسته کتاب و یک نامه از  ادوارد براون ( خاور شناس انگلیسی ) برای من آورد .
براون کتاب ها را بمناسبت عید نوروز بمن هدیه کرده بود . نامه براون را باز کردم . نوشته بود : من و شما ؛ هر دو ؛ در راه آزادی می جنگیم . اجازه بدهید مبلغ مختصری لیره برای شما بفرستم .
در جواب نامه براون نوشتم : شما از کجا فهمیدید که من چیزی ندارم ؟ الحمدالله زندگانی من کاملا روبراه است و به  هیچوجه به مساعدت مالی احتیاج ندارم ...."

در باره گشاده دستی و نوع پرستی دهخدا باید بگویم که : حق تالیف لغتنامه را هرگز نگرفت و خانه ای را که داشت فروخت و بخشی از از بهای آنرا برای پرداخت دستمزد همکاران و تنظیم کنندگان لغتنامه اختصاص داد .


به سرو گفت چرا میوه ای نمی آری؟
جواب داد که : آزادگان تهیدست اند ..

۱۷ شهریور ۱۳۹۲

آوارگان ایرانی و یهودیان

آوارگان ایرانی و یهودیان

در سال 1939 میلادی ؛ پس از حمله هیتلر به همه بنیاد ها و موسسات یهودیان ؛ یک آقای یهودی به یک آژانس مسافرتی در برلن میرود تا بلیطی بخرد و از کشور آلمان خارج بشود .
مسئول فروش بلیط از او می پرسد : کجا میخواهی بروی ؟
میگوید : نمیدانم
مسئول آژانس یک نقشه دنیا به دستش میدهد ومیگوید : انتخاب کن !
مرد یهودی خوب به نقشه نگاه میکند . هی بالا و پایینش میبرد . هی از چپ به راست و هی  از راست به چپ واکاوی اش میکند . دست آخر می پرسد : نقشه دیگری ندارید ؟

پس از گذر بیش از هفتاد سال ؛ انگار آوارگان و پناه جویان ایرانی به همان سرنوشت آن انسان آواره یهودی گرفتار آمده اند .

۱۲ شهریور ۱۳۹۲

اجل معلق ..... 
بعضی از این پیر و پاتال های ینگه دنیایی وقتیکه پشت فرمان ماشین شان می نشینند فی الواقع نقش اجل معلق را بازی میکنند


یادم میآید چند سال پیش  یک پیر  مرد هشتاد و شش ساله ى امريكايى  در سانتا مونيكا ، 9 نفر را كشت و چهل و پنج نفر را هم زخم و زيلى كرد .
این آقای هشتاد و شش ساله ، هنگاميكه در يكى از خيابان هاى سانتا مونيكا رانندگى ميكرد ، ناگهان كنترل اتومبيلش را از دست داد و با سرعتى بيش از هفتاد مايل در ساعت  به ميان جمعيتى رفت كه در يكى از بازارهاى روز اين شهر سرگرم خريد بودند .
در اين حادثه ، 9 تن جان خود را از دست دادند و چهل و پنج نفر هم راهى بيمارستان شدند

من وقتى اين خبر را از راديو شنيدم ، به زنم گفتم : آخر اين لاكردارها چرا به اين پير و پاتال ها اجازه ميدهند در اين سن و سال پشت فرمان بنشينند واينطورى جان خلايق را بگيرند ؟؟
ميدانيد خانمم چه جوابى داد ؟
گفت : خب ، اگر اجازه ندهند اينها رانندگى بكنند  چه كسى بايد كارهايشان را انجام بدهد ؟ چه كسى بايد براى شان نان و گوشت و سبزى و دوا و خرت و پرت هاى ديگر را بخرد ؟ چه كسى بايد خشك و ترشان بكند ؟ اينجا مگر ايران است كه بچه ها  عصاى دست پدر ها و مادرهاى شان در پيرانه سرى شان ميشوند ؟؟ اينجا  جايى است كه سال به سال ، نه پدر ها و مادر ها از بچه هاى شان خبر دارند  و نه بچه ها از پدر ها و مادر هاي شان .اينجا امريكاست آقاى گيله مرد !!
ديدم واقعا راست ميگويد . ديروز دو تا از اين خانم هاى پير و پاتال آمده بودند توى فروشگاه مان  . يكى شان بقدرى چاق بود كه نيم ساعت طول كشيد تا توانست پياده بشود و خودش را به داخل مغازه برساند . چشم هايش هم خوب نمى ديد . يك پايش هم مى لنگيد . آن ديگرى هم نه خوب مى شنيد و نه خوب مى ديد .
آمدند توى فروشگاه  و يكساعتى بالا و پايين رفتند و در اين فاصله دو تا شيشه ى مربا را شكستند و خريد مختصری هم كردند و خواستند از مغازه بيرون بروند . من دست شان را گرفتم و با چه زحمتى توانستم به پاى اتومبيل برسانمشان .
ده بيست دقيقه اى هم طول كشيد كه آن بانوى چاق و چلاق توانست پشت فرمان جا بگيرد . وقتيكه موتور ماشين شان روشن شد من توى دلم گفتم خدا به خير كند انشا الله !!

نميدانم شما فيلم زيباى about schmidt با بازى جانانه ى جك نيكلسن را ديده ايد يا نه ؟؟ . اگر تا كنون اين فيلم را نديده ايد حتما برويد آن را ببينيد چرا كه در اين فيلم است كه مى توان به عمق " تنهايى و سرگشتگى " انسان امريكايى پى برد .

راستى ، هيچ ميدانيد اين امريكايى ها چرا اينقدر به سگ هاى شان علاقه دارند ؟؟
به گمان من ، اين سگ ها  جاى خالى پدر ها و مادر ها و بچه هاى شان را در زندگى شان پر ميكنند .
شما چه نظرى داريد ؟؟ 

دوغ و دروغ !!

چطور است ما اسم حکومت نکبتی اسلامی را بگذاریم حکومت دوغ و دروغ ؟
چون بیچاره ملت مدام دوغ میخورد و دروغ می شنود .
اصلا چطور است بگوییم حکومت نماز و پیاز ؟
یعنی اینکه ملت فلکزده باید نان و پیاز بخورد و در عوض بشکرانه اینهمه نعمت و رفاه و آزادی و آسایش ؛ هفده بار دولا و راست بشود و نماز بخواند .
شما اسم بهتری سراغ ندارید ؟
مثلا : حکومت خون و جنون ؟
حکومت الاغان و کلاغان ؟
حکومت ....؟؟

۱۱ شهریور ۱۳۹۲


ما ...وبچه ها...


يكى از مشكلاتى كه ما ايرانيهاى خارج از كشور داريم ، اين است كه فرزندان ما  زبان ما را نمى فهمند وما زبان آنها را .
منظورم اين است كه : اگرچه فرزندان ما  با ما و در خانه ى ما زندگى ميكنند ، اگرچه روى يك ميز ناهار و شام و صبحانه مى خوريم ، اگرچه گهگاهى همراه ما به رستوران ايرانى مى آيند ، و اگر چه عيدى ، چهارشنبه سوري يى ، يا شب يلدايى ، با ما به جشن ايرانى ها مى آيند ، اما نگاه آنها به زندگى ، به انسان ، به جهان و پيرامون ، با نگاه ما متفاوت است .
ما ايرانى ها  قضا قدرى هستيم ، معتقديم تا خدا نخواهد برگى از درخت نخواهد افتاد !. دوستى هامان پي و پاى حسابى ندارد .بى دليل دوست و بى جهت دشمن ميشويم ! .زياده خواه هستيم . يك روده ى راست توى شكم مان نيست . همه دان هيچى ندانيم . همه مان سياستمداريم . اقتصاد دانيم . پزشكيم . روانشناسيم . از همه چيز سر در ميآوريم . و خلاصه اينكه  معجون عجايب و غرايبى هستيم كه در طبله ى هيچ عطارى پيدا نميشود .
اما بچه هايمان ؟ بچه هايمان مثل آب زلالند . دروغ و حقه بازى بلد نيستند . قضا قدرى نيستند . اهل زبان بازى و من بميرم تو بميرى نيستند . هرچه مى نمايند همان اند .و اهل دروغ هاى مصلحت آميز و راست فتنه انگيز نيستند .
ما ايرانى ها  آدم هايى هستيم كه هميشه ى خدا  دل مان از زبان مان جداست . يعنى به زبان ساده تر : آنچه را كه بر زبان مى آوريم  همان چيزى نيست كه توى دل مان داريم .ساده تر بگويم ؟ ريا كاريم .بله ، ريا كاريم . و اين ريا كارى آنچنان در تار و پود وجود و هستى و فرهنگ و شخصيت و منش و كنش ما ريشه دوانيده كه ديگر براى مان به صورت عادى در آمده است .
ما حالا بيش از سی سال است كه در سراسر دنيا پراكنده شده ايم ، بچه هايمان حالا براى خودشان كسى شده اند و فرهنگ و منش ديگرى را با خود حمل ميكنند . همين بچه هاى ما  چنان به چشم بيگانه به ما نگاه ميكنند كه انگار نه انگار از بطن خود ما بوجود آمده اند . چرا چنين است ؟ براى اينكه كنش و منش ما  براى آنها ناشناخته است !. براى اينكه نمى توانند از چند گانگى شخصيت ما سر در بياورند . ما براى آنها يك معماى حل نا شده ايم ! يك علامت سئواليم . يك اماى بزرگ هستيم .
ما حالا بيش از سی سال است كه به همه ى دار و ندارمان  چار تكبير زده ايم و در كشور هاى مختلف دنيا ، براى خودمان  خانه و زندگى و كسب و كار داريم . اما بچه هايمان  با حيرت و ناباورى نگاه مان مى كنند ، آنها مى بينند كه ما امروز با فلان آقاى ايرانى ، يا فلان خانواده ى هموطن ، چنان دوست جان جانى هستيم كه انگار يك روحيم در دو بدن ! ميرويم و مى آييم و هفته اى هفت روزش را توى خانه ى همديگر هستيم ، با هم به مسافرت ميرويم ، با هم به سينما ميرويم  و با هم آنچنان عياقيم كه در دل مان را  مثل صحراى مورچه خورت ، براى همديگر باز مى كنيم و گفته ها و نا گفته ها را باز مى گوييم . اما ، فردا و پس فردا  چنان با هم دشمن ميشويم كه سايه ى همديگر را با تير ميزنيم  و دل مان مى خواهد كه سر به تن طرف مقابل مان نباشد .
بچه هاى ما  نه از آن دوستى رياكارانه سر در مى آورند نه از اين دشمنى بى سبب . آنها چون اهل ريا و دروغ و حقه بازى و كلك و دودوزه بازى و اينجور بامبول ها نيستند ، با حيرت و نا باورى به ما و به رفتارهاى اجتماعى ما نگاه مى كنند ،
آنها مى بينند كه ما مدام ، از سعدى و مولوى و حافظ و ناصر خسرو و ديگران ، اشعار بالا بلندى  در ستايش دوستى و راستى و مردانگى و مروت و عطوفت و گذشت و بخشش مى خوانيم  و مدام از عشق و محبت و " با دوستان مروت و با دشمنان مدارا " سخن مى گوييم ، اما ، در عمل  مى بينند كه ما نه تنها مدارا با دشمنان ، بلكه مدارا با دوستان را هم به پشيزى نمى گيريم ، اين است كه آنها  به ما و به فرهنگ ما  به ديده ى ترديد و گاه تحقير نگاه ميكنند و سعى مى كنند از ما و فرهنگ ما فاصله بگيرند .
زندگى در غرب . بخصوص در امريكا . اگر هزار و يك عيب و ايراد تويش باشد ، دستكم اين حسن را دارد كه به بچه هاى ما آموخته است همانگونه كه هستند بنمايند ، يعنى ريا كارى و دروغ و دغل توى كارشان نيست ، اهل ملاحظه كارى و لاپوشانى و چاچول بازى و اينجور دوز و كلك ها نيستند ، از دوستى بى دليل و دشمنى بى سبب چيزى نميدانند .همان اند كه هستند . برخلاف خود ما كه : همان نيستيم كه مى نماييم !
ايا زمان آن نرسيده است كه از فرزندان مان " درس زندگى " بياموزيم ؟؟!!

۷ شهریور ۱۳۹۲

آخی ...چه آدم های دل نازکی ...!!

بانوی اول سوریه  ؛  قدم رنجه فرموده اند و رفته اند بیمارستانی در دمشق تا از آسیب دیدگان و جان بدر بردگان حملات شیمیایی دلجویی بفرمایند
نمیدانم چرا یاد آن داستان گلستان سعدی افتادم که :
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
 که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی 

سیب ....!!

آقا ! ما دیگر از هر چه  " سیب " است بدمان میآید ! 
چی فرمودید ؟ سیب ؟ 
بله قربان ! همین سیب لعنتی !اگر مادر بزرگ خدا بیامرزمان حضرت حوا ؛ این سیب لامذهب را گاز نزده بود و ما را توی هچل نینداخته بود ؛ حالا بنده و جنابعالی توی بهشت برین برای خودمان میخوردیم و میخوابیدیم و می چریدیم و از آن کار های بی ناموسی هم میکردیم !
بگویم خدا چیکارت کند ای مادر بزرگ جان ! نمی توانستی جلوی آن شکم کارد خورده ات را بگیری و ما را اینطوری توی مخمصه نیندازی ؟؟ !!

۶ شهریور ۱۳۹۲

مملکت است یا تیمارستان ؟؟

یک بانوی چادری مومنه محجبه محترمی بعنوان سخنگوی وزارت خارجه ایران بر گزیده شده است .
یک آقای دلقک طنز نویس هرزه درای بلژیک نشینی هم که مدام سنگ آقای سارق العلما و اذنابش را به سینه میزند ؛ پریده است وسط میدان و چنان خوش خوشانش شده که به ما ملت فلکزده ایران تبریک گفته است !آنهم نه یکبار ؛ نه دو بار ؛ سه بار !
حالا ما مانده ایم معطل که این بانوی محترم محجبه چادر چاقچوری  چطوری از پس سئوال های خبرنگاران ذکور فرنگی بر میآید
تصور بفرمایید فردا پس فردا یک کنفرانس مطبوعاتی در دارالخرافه اسلامی راه خواهد افتاد و این بانوی محترم محجبه مومنه چادری ؛در پاسخ به  پرسشهای خبرنگاران خارجی چنین خواهد گفت : بسم الله الرحمن الرحیم ؛ با درود به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی و با سلام به رهبر معظم انقلاب و درود به همه شهیدان زنده و مرده و نیمه مرده ؛ بر اساس موازین شرع مقدس اسلام ؛ درست نیست که من بعنوان یک زن مومنه معتقد مسلمان انقلابی بین اینهمه آدم نا محرم صحبت کنم . السلام علیکم و رحمه الله و برکاته !!
مملکت است یا تیمارستان ؟؟؟

۵ شهریور ۱۳۹۲

جنگ با چوب و چماق ...

آلبرت انیشتین زمانی گفته بود : من نمیدانم در جنگ سوم جهانی از چه اسلحه ای استفاده خواهد شد اما این را میدانم که جنگ چهارم جهانی جنگی با سنگ و چماق خواهد بود
اینطور که اوضاع و احوال دنیا قر و قاطی شده و با توجه به تهدید روسیه که اگر سوریه مورد حمله نظامی قرار بگیرد روسیه هم به عربستان حمله خواهد کرد انگار داریم یواش یواش بسوی یک جنگ جهانی اتمی پیش میرویم .
از این سیاستمداران احمق  هر چه بگویی بر میآید