عالیه خانم همسر نیما یوشیج بود .
نیما یوشیج گهگاه مسئله کوچکی را بهانه میکرد با قهر از خانه میزد بیرون .
یک روز از سیمین دانشور پرسیده بود چیکار کنم زنم خوشحال بشود ؟
سیمین گفته بود برایش کادویی بخر . دسته گلی ، شاخه گلی ، هدیه ای ، چیزی بخر ، حتما عالیه خانم خوشحال خواهد شد .
نیما رفته بود یک گونی پیاز خریده بود آورده بود برای زنش!
عالیه خانم داستان های زیادی از قهر و آشتی های نیما بیاد داشت . از جمله میگفت :
یک شب سبزیپلو داشتیم. نیما دیر به خانه آمد. همه شام خورده خوابیده بودند. شام اش را از پایین آوردم بالا. به بهانهٔ اینکه غذایش دستخورده است ظرف پلو را پرت کرد روی فرش .
آنوقت چند جلد کتاب را در چادر شبی پیچید گذاشت روی کولش از خانه رفت بیرون .
مدتی گذشت از ته کوچه صدا آمد. از شکاف در نگاه کردم دیدم پاسبان است .در را باز کردم گفتم چه میخواهید این وقت شب؟
گفت خواهش دارم اجازه بدهید امشب را اینجا بخوابد فردا برود. با این کولهبار مردم فکر میکنند دزد است.
گفتم خودشان رفتهاند. بیرون شان نکرده ام.
به پاسبان گفته بود عالیهخانم نزاع کرده میخواهم بروم منزل مادرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر