دنبال کننده ها

۳۰ خرداد ۱۴۰۲

آقای کشاورز

آقا! ما یک ماه پیش رفتیم چهار پنج تا بوته گوجه فرنگی و فلفل خریدیم آوردیم توی حیاط خانه مان کاشتیم.
هر روز آب شان دادیم . هر روز ناز و‌نوازش شان کردیم . قربان صدقه شان رفتیم . هر روز که از خواب پامیشدیم پیش از آنکه دست و روی مان را بشوریم میرفتیم تماشای شان . میگفتیم : سلام عرض کردیم گوجه های عزیز ! حال و احوال تان چطور است؟ حال شما چطور است فلفل های خوشگل نازنین ؟
گوجه ها قد کشیدند. بزرگ و بزرگ‌تر شدند . هر روز که میرفتیم نگاه شان میکردیم میدیدیم از دیروز تا امروز یک وجب قد کشیده اند . روزی بیست بار ، سی بار ، هی میرفتیم نگاه شان میکردیم ناز و نوازش شان میکردیم.
حالا بوته ها هر کدام درختی شده اند . همینطور قدمیکشند و بالا و بالاتر میروند. هرکدام شان هم پنجاه شصت تا گوجه آورده اند . گمان کنیم اگر بخواهند همینطور قد بکشند مجبور بشویم امسال تابستان گوجه های مان را به چین ‌وما چین صادر کنیم!شاید هم مقداریش را فرستادیم ایران !
ما بابت هر بوته ای ده دلار پول داده بودیم . اما با این گوجه هایی که بار آمده اند هیچ بعید نیست پولدار بشویم!اصلا آقا باید ما را بعنوان کشاورز نمونه انتخاب کنند یک عالمه جایزه مایزه بما بدهند ! چطور است عکس ما را در روزنامه ها هم چاپ کنند( هر چند این روزها هیچکس روزنامه نمی خواند )
ما هر سال تابستان بار و بندیل مان را می بندیم میرویم مسافرت ، اما امسال بگمانم بخاطر همین گوجه ها و فلفل ها هم که شده باشد باید قید مسافرت و جهانگردی را بزنیم. آخر این طفلکی ها علاوه بر آب ، به ناز ‌‌و نوازش آقای گیله مرد احتیاج دارند . ما که نمی توانیم آنها را همینطور به امان خدا رها کنیم برویم جهانگردی! می توانیم؟ البته که نه !
پریروز ها رفیق مان آمده بود دیدن مان . از ما پرسید : خب رفیق جان ! این روز ها چیکار میکنی؟
گفتیم : کشاورزی میکنیم ! مزرعه دار هستیم !
با تعجب پرسید : راست میگویی؟ مزرعه ات کجاست ؟
دستش را گرفتیم بردیم حیاط خانه مان مزرعه مان را نشانش دادیم !( البته طول و عرض مزرعه مان چهار وجب ‌و نصفی است !)
یاد بابای خدا بیامرزمان افتادیم . هر وقت میگفتیم بابا جان ! پا شو بیا امریکا پیش ما میگفت : پسر جان ! پس این دار ‌و درخت ها را چیکار کنم ؟ انگار دار و درخت هایش را به جانش بسته بودند .
حالاست که می فهمیم بابای مان چرا اینقدر دار و درخت هایش را دوست میداشت.
غرض اینکه اگر شما گوجه و فلفل میخواهید نروید از این سوپر مارکت ها گوجه هایی بخرید که نه بو‌ دارند نه طعم نه عطر نه خاصیت . گوجه هایی که به همه چیز شبیه هستند مگر گوجه فرنگی.ما از محصولات مزارع مان! برایتان میآوریم . ارزان هم حساب می کنیم. خیلی ارزان !
این عکس آخری را هم نوا جونی از بابا بزرگ مزرعه دارش گرفته است تا نشان بدهد بابا بزرگ چطوری موهایش را در مزرعه پای بوته های فلفل و گوجه فرنگی سپید کرده است !( نوا جونی با بابایش رفته است کوهنوردی . یک هفته توی کوه و کتل ها چادر میزنند میمانند . یکوقت خرس ها بچه م را نخورند ! )
چه خیال میکنید ؟ خیال میکنید ما موهای مان را توی آسیاب سپید کرده ایم ؟
ما کشاورزیم! مزرعه دار هستیم ! ما را دستکم نگیریدلدفا !
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 16 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر