میخواستیم برویم پیاده روی. همسایه مان ما را دید و گفت : داری میروی پیاده روی؟
گفتیم : آره ، چطور مگر ؟
گفت: مواظب خودت باش! دیروز رفته بودم همین دور و بر های خانه مان دو چرخه سواری . دیدم یک خرس سیاه غول پیکر آنجا بالای تپه جولان میدهد .مواظب باش آنطرفها نروی!
ما را می بینی؟ بند دل مان پاره شد .گفتیم : ای بابا ! مدینه باد به اهل مدینه ارزانی ! دل مان به همین پیاده روی عصرگاهی خوش بود حالا باید از ترس جناب آقای خرس آنرا هم بگذاریم کنار ؟ نوبت که بما رسید خر زایید ؟ جواب دکترمان عالیجناب دکتر تران را چه بدهیم که تا ما را می بیند میگوید اگر میخواهی قند خون و فشار خون و چربی خونت پایین بیاید راه برو !
گفتیم: نزدیک شتر نخواب خواب آشفته هم نبین ! ملک خدا که تنگ نیست .مگر میشود با خرس توی جوال رفت؟دو صد من استخوان باید که صد من بار بردارد .
رفتیم پاشنه گیوه مان را ورکشیدیم عصای من تشای مان را برداشتیم دور و بر خانه مان قدمی زدیم برگشتیم . با خودمان گفتیم ای آقا ! از قدیم ندیم ها گفته اند هر جا خرس است جای ترس است . مسجد هم جای خر بستن نیست . حیف نیست جناب آقای گیله مرد قربانی یک خرس سیاه عظیم الجثه بشود آنوقت روی سنگ قبرش بنویسند آرامگاه جنت مکان خلد آشیان ، نویسنده ، شاعر ، سیاستمدار ! و فقیه عالیقدر جناب آقای گیله مرد که یوم پنجشنبه پنجم ذی الحجه سنه هزار و چهار صد و چهل و چهار توسط یک خرس سیاه غول پیکر به فیض شهادت نائل شده و به ملکوت اعلی پرواز کرده است ؟.
آبرو ریزی است آقا !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر