آقا! یکماه است ما بیماریم . خودمان هم نمیدانیم چه مرگ مان است . هی به روی خودمان نمیآوریم . هی کجدار ومریز می کنیم . هی میگوییم گربه است انشاالله!
دیگر خسته شده ایم . یک پای مان خانه است یک پای مان بیمارستان.
پریشب فشار خون مان به یکصدو نود رسید . کم مانده بود سکته کنیم . تا صبح جان کندیم . صبح که شد دیدیم پاهای مان فلج شده است. خواستیم راه برویم نتوانستیم. ظهر که شد دست چپمان بی حس شد . گفتیم : یقین که سکته ای در راه است.
زن مان زنگ زد اورژانس . یک دقیقه نکشید یک آمبولانس و دو تا ماشین آتش نشانی و دو تا ماشین پلیس از راه رسیدند.
گفتیم : آقا ! ما مریض هستیم . بانک که نزده ایم ؟ چرا همسایه های ما را زابرا می کنید ؟. چرا یک لشکر آدم آمده اید اینجا؟
مگر ما اعلیحضرت همایونی هستیم ؟
سوارمان کردند بردند بیمارستان. سه چهار ساعتی آنجا بودیم . گفتند نشانه های سکته قلبی یا مغزی دیده نمی شود.دارویی و مرفینی دادند مرخص مان کردند .
فردا قرار است باز برویم بیمارستان. اگر زنده ماندیم دوباره عینهو سگ حسن دله پاچه این و آن را خواهیم گرفت . اگر هم مردیم از ما به مهربانی یاد آرید
این عکس را هم منباب یاد آوری اینجا میگذاریم تا بگوییم ما یک عمر به ریش دنیا و به ریش خودمان خندیده ایم!
از عزراییل و میکاییل واسرافیل و حتی از آقای پوتین هم نمی ترسیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر