آنجا در بیمارستانی نزدیکی های سانفرانسیسکو ، بالای تپه های اوکلند به دنیا آمد . بیستم سپتامبر ۱۹۸۸.
یکی دو ماهی بود به امریکا آمده بودیم . چهار سال و چند ماهی در بوئنوس آیرس روزگار گذاشته و سرانجام به ینگه دنیا رسیده بودیم .
هنوز خانه و خانمانی نداشتیم . شغل و کاری نیز .در هراس و امید میزیستیم . با حیرت و شگفتی به این جهان شگفت می نگریستیم.
کودکی اش را چندان بیاد ندارم زیرا برای آن نواله ناگزیر روزی ده دوازده ساعت به کار گل مشغول بودم . بسیار با هوش و شیطان بود . روزی ده ساعت دو چرخه سواری میکرد. گهگاه روی دو چرخه خوابش می برد.در چهار سالگی بیمار شد و تا آستانه مرگ پیش رفت . هفده روز در کما بود . آن روزها تلخ ترین روزهای زندگی ام را رقم زد . سر انجام از چنبر مرگ گریخت .
مدرسه رفت . دانشگاه رفت . دکترا گرفت . زن گرفت . بچه دار شد .و اکنون دختری زیبا بنام « تساTessa»دارد .
امروز سالروز تولد پسرم - دکتر الوین شیخانی - است
این آقای دکتر الوین شیخانی پیش از آنکه عیالوار شود یک پایش در امریکا و پای دیگرش در رواندا و کنگو و مکزیک بود . میرفت تا مرهمی بر زخم دردمندان بگذارد . حالا در سانفرانسیسکو ماندگار شده است . اگر میهن مان در چنگال زاغ سار اهرمن چهرگان گرفتار نشده بود دوست داشت سالی یکی دو ماه به سیستان و بلوچستان برود و دردمندی را به مرهمی درمان کند
. تولدت مبارک پسرم . یا بقول نوا جونی: تاوالودت موباراک !
Happy Birthday Elvin Joon joony
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر