نوا جونی میگوید : بابا بزرگ! شما بستنی دوست داری؟
Do you like Ice Cream?
میگویم : اوه… خیلی زیاد
میگویم : برویم
راه می افتیم میرویم بستنی فروشی. پای صندوق یک اسکناس پنج دلاری ازکیف کوچکش بیرون میکشد و میگوید : بابا بزرگ! این هم پول بستنی من!
میگویم : خانم خوشگله ! شما مهمان بابا بزرگ هستی، احتیاجی نیست پول بستنی ات را بدهی. من حساب میکنم.
اصرار میکند که : نه بابا بزرگ! شما چرا باید پول بستنی مرا بدهی ؟ ببین من یک عالمه پول دارم . باید این پول ها را خرج کنم !
با هزار زورو زحمت راضی اش میکنم پولش را توی کیفش بگذارد . میگویم دفعه دیگر که آمدیم اینجا بابا بزرگ را به یک بستنی مهمان کن !
میرویم خانه. می بینم ظرف آشغال آشپزخانه شان پر شده است. میخواهم آشغال ها را بردارم . نوا جونی میآید دستم را میگیرد و میگوید : بابا بزرگ ! بابام هفته ای پنج دلار حقوق بمن میدهد تا آشغال ها را بگذارم بیرون. شما نباید به آشغال ها دست بزنید . این وظیفه من است. پس برای چه حقوق میگیرم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر