امروز از آسمان شهرمان آتش میبارید .درجه حرارت هوا به صدو هشت درجه فارنهایت رسیده بود .بقول آقای موریس حضرت باریتعالی دروازه های جهنم را بروی ما دموکرات ها گشوده بود .
یکساعت و نیم رانندگی کردیم رفتیم دیدن نوه ها.
آرشی جونی سخت سرما خورده بود و تب داشت. نوا جونی تا ما را دید گفت: بابا بزرگ برویم پارک!
آرشی جونی دارویی خورد و به خواب رفت . سه چهار ساعتی یکسره خوابید.
غروب که شد با نوا جونی رفتیم پارک . رفتیم بستنی خوردیم . نوا جونی یکساعتی دوید و پرید و جست و خیز کرد .
این عکس هایی را که اینجا می بینید بیشترشان را نوا جونی گرفته است. بابا بزرگ را واداشت تا ماه را در چنگال خود بگیرد . ما سعی مان را کردیم اما ماه دست یافتنی نبود
خیال خام پلنگ من بسوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش بروی خاک کشیدن بود
پلنگ من ، دل مغرورم ، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ،ماه بلند من ، ورای دست رسیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کاممن
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی بفکر پریدن بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر