این شعر یکی از زیباترین سروده های محمد علی افراشته است که اشک به چشم آدمی می نشاند
در این شعر داستان زن فقیری را میخوانیم که به یکی از میرزا بنویس های جلوی پستخانه مراجعه میکند و از اومیخواهد نامه ای یا شکایت نامه ای به حاکمی یا صاحب قدرتی برای او بنویسد
بنویس که بیمار شده مرد کمینه
افتاده مریضخانه، گرفته سل سینه
توضیح کنارش بده، ماه نهمینه
بنویس مریضخانه چی گفته است، آمیرزا
کارش دگر از کار گذشته است، آمیرزا
این عکس همان است و دو سال است گرفته است
این سینه و این بازو و این پنجه و این دست
این چند نفر بچه که در دور و برش هست
هستند همین برهنه و عور، آمیرزا
بنویس چه می بینی همان جور، آمیرزا
بیچاره جوان شوهر من بود چه شوهر
می گفت که بایست مهندس شود اکبر
می گفت که بایست شود قابله اختر
رفته خانه شاگردی همان اکبر، آمیرزا
قبل از پدرش مرده همان اختر، آمیرزا
بدبخت سلی شد فقط از زحمت بسیار
از گرد و غباری که در آن محوطه ی کار
می ریخت توی سینه اش آخر شده بیمار
بوده است قوی پنجه و چالاک، آمیرزا
نه دود و نه سیگار و نه تریاک، آمیرزا
آن صاحب کارخانه ی نخریسی و نختاب
رفتم خبرش کردم و گفتم حاجی ارباب!
دور سر اطفال تو، ما گرسنه دریاب!
آن مفتخور بی هنر و دزد، آمیرزا
گفتا که ندارد طلب او مزد، آمیرزا
اینجا زنیکه، شرکت اسهامی رسمی است
پول هست ولی یک پاپاسی مال خودم نیست
بایست که هر خرج رود در سند و لیست
این بود جوابی که به من داد، آمیرزا
آن جانی آدمکش آزاد،آمیرزا
رفته است فروش آنچه که باید بفروشم
دیگ و نمد و زیلو و گوشواره ی گوشم
بار غم این دربدران مانده به دوشم
من خرج کش عائله هم هستم، آمیرزا
بنویس که من حامله هم هستم، آمیرزا
بنویس به شاه، یا به وزیر، یا جای دیگر
بنویس به عدلیه و نظمیه، به محضر
بنویس به یک آدم بارحم و کلانتر
بایست عریضه به کجا داد، آمیرزا
بایست که از ما بکند یاد، آمیرزا ؟
"محمدعلی افراشته "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر