(کدخدای کور)
طی هفت روز سه هزار مایل رانندگی کردیم . البته گیله مردی که ما باشیم به سبک و سیاق گیله مردانه خودمان دست به فرمان اتومبیل نگذاشتیم ها !
این رفیق مان - هانری- طفلکی تمامی این سه هزار مایل را رانندگی کرد و خم هم به ابرو نیاورد !
گاهگداری ما همینطور الله بختکی تعارفی میکردیم و میگفتیم : هانری جان ! اگر خسته شدید ما بنشینم پشت فرمان!
و ایشان با بزرگواری میگفتند : نه آقای کدخدا ! کدام خستگی ؟
گاهگداری زن مان خطاب بما میفرمودند : حاج آقا ! شما چرا رانندگی نمیکنید ؟
ما هم میگفتیم : ما کوریم خانم جان ! کور ! آدم کور که رانندگی نمیکند !
گاهگداری هم که جدی جدی از ما میخواستند پشت فرمان بنشینیم ما با گردنی شکسته و حالتی زار و نزار ناله سر میدادیم که : والله به حرضت عباس ما گواهینامه نداریم ! همگی میخندیدیم ولی ما همچنان بار ملامت عیال را بر دوش میکشیدیم که میگفت : ای حقه باز !!
در طول راه گاهی شجریان گوش میدادیم . گاهی لئونارد کوهن . گاهی حرفهای دکتر هلاکویی را می شنیدیم، گاهی قصه هایی را که ناصر زراعتی خوانده است .گاهی هم موسیخی معاصر ! که لرزه بر تن مان می انداخت .
این رفیق مان -هانری- بهترین و بی آزار ترین همسفر دنیاست. سی سال است با هم رفیق هستیم . چندین سفر با هم رفته ایم. از نظر دیدگاه سیاسی با هم اختلاف داریم . آن هم چه اختلافی ! اما رفاقت مان از آن رفاقت های ناب صادقانه است.
چند سال پیش با هم رفته بودیم هاوایی . آنجا هم این طفلکی رانندگی میکرد و ما فقط مسحور زیبایی های طبیعت بودیم . گاهگداری شعری میخواندیم و اظهار فضلی میفرمودیم و سرشان را گرم میکردیم . البته با هم آبجو هم میخوردیم !
یکبار در حاشیه چراگاه درندشتی ایستاد . آنجا صدها گاو به چرا مشغول بودند.
پرسیدیم : چرا ایستادی هانری جان ؟
گاوها را نشان مان داد و گفت: باید با اینها که اعضای خانواده مان هستند عکس یادگاری بگیریم !!
در همان هاوایی هر روز صبح که از هتل مان بیرون میآمدیم یکراست میرفت جلوی گورستانی می ایستاد و میگفت ؛ کدخدا ! فاتحه بخوان!
ما هم به سبک و سیاق هزار ساله گیله مردانه مان یک عالمه فحش و فضیحت نثار آن راهزن تازی و این کفتار جمارانی و اذناب و اعقاب شان میکردیم و خوش و خندان راه می افتادیم و میرفتیم الواتی.
حالا قرار است امروزی یا فردایی دوباره راه بیفتیم برویم امریکا گردی. قرار است بزرگراه شماره66 را بگیریم و پیش برویم. ما قول داده ایم برویم دکتر بدهیم این چشمان کورمان را درمان کنند! اگر از کوری نجات پیدا کردیم این بار شاید پشت فرمان نشستیم و دو سه کیلومتری رانندگی کردیم !! بنظر شما آیا بهتر نیست آدم کور قید رانندگی را بزند و فقط به تماشای طبیعت بسنده کند ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر