روز ها در راه
راه افتاده ایم. باران نم نمک میبارد . بوی خاک میآید . بویی آشنا .
به اورگان میرویم. پارسال هم در چنین روزی راهی اورگان و واشنگتن شده بودیم.
به اورگان میرویم. پارسال هم در چنین روزی راهی اورگان و واشنگتن شده بودیم.
به اورگان خواهیم رفت . با ماشین . کاشکی جوان بودیم و پیاده میرفتیم . بقول سعدی :
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد.
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد.
بزرگراه شماره ۱۰۱ را میگیریم و بسوی شمال می تازیم . از کرانه های اقیانوس میگذریم و از ژرفای جنگل های سبز . سبز سبز . و درنگی و تاملی در شهرک ها و روستا شهرگان بین راه . دیدنی ها را به تصویر خواهم کشید و نوشتنی ها را خواهم نوشت .. و شنیده ها را بازگویه خواهم کرد . ناصر خسرو وار .
من و همسرم چهل ساله شده ایم ! یعنی چهل سال است که زیر یک سقفیم. سقفی بی روزن .
من و همسرم چهل ساله شده ایم ! یعنی چهل سال است که زیر یک سقفیم. سقفی بی روزن .
سقفی که گاه میشد ستاره ها را بشماریم هر چند خود در آسمان ستاره ای نداشتیم .
هماره در غربت . گاه در اوج بی پناهی و هراس . و گاه در فراسوی امید و روشنایی و نور .
در این چهل سال مرز ها و قاره ها را در نوردیده ایم. مدام از ظلمتی به ظلمت دیگری پرواز کرده ایم . و اینک خسته . اما همچنان شوق زندگی در ما جوشان .
راه می افتیم . نه ناصر خسرو وار ، که مجالی اندک مان است وپای افزار سفرمان هم فرسوده .
پیش از این بما گفته بودند که :
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
پیش از اینها بسیار سفر کرده بودیم . اما همچنان خام خام مانده ایم . صافی بودن مان هم به داوری این و آن بسته است .
آیا صافی شده ایم ؟ نمیدانم .
دلم گاه برای حافظ میسوزد . دلم میسوزد زیرا هم از سفر دریا می هراسید و هم آنچنان دلبسته مصلی و رکن آباد بود که پای از شیراز جنت مکانش بیرون ننهاد.
هماره در غربت . گاه در اوج بی پناهی و هراس . و گاه در فراسوی امید و روشنایی و نور .
در این چهل سال مرز ها و قاره ها را در نوردیده ایم. مدام از ظلمتی به ظلمت دیگری پرواز کرده ایم . و اینک خسته . اما همچنان شوق زندگی در ما جوشان .
راه می افتیم . نه ناصر خسرو وار ، که مجالی اندک مان است وپای افزار سفرمان هم فرسوده .
پیش از این بما گفته بودند که :
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
پیش از اینها بسیار سفر کرده بودیم . اما همچنان خام خام مانده ایم . صافی بودن مان هم به داوری این و آن بسته است .
آیا صافی شده ایم ؟ نمیدانم .
دلم گاه برای حافظ میسوزد . دلم میسوزد زیرا هم از سفر دریا می هراسید و هم آنچنان دلبسته مصلی و رکن آباد بود که پای از شیراز جنت مکانش بیرون ننهاد.
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلی و آب رکن آباد
طفلکی دیگر رویش نمیشده است که بگوید : پای در بند نگاری داشتیم !
چمدان دلتنگی هایمان را وا نهاده و به سفر میرویم .سفری نه دور و دراز .بدان جهت که دل کندن از شاخ نبات های مان - نوا و آرشی - نا شدنی است .
باید زود برگردیم و در دنیای کودکانه آنها غرق و غرقه شویم .
برای شما خواهم نوشت .از دیدنی ها و شنیدنی ها .
چشم دل باز کن که جان بینی
میرویم .
سفری نه دور و دراز .کوتاه همچون آه !
نسیم باد مصلی و آب رکن آباد
طفلکی دیگر رویش نمیشده است که بگوید : پای در بند نگاری داشتیم !
چمدان دلتنگی هایمان را وا نهاده و به سفر میرویم .سفری نه دور و دراز .بدان جهت که دل کندن از شاخ نبات های مان - نوا و آرشی - نا شدنی است .
باید زود برگردیم و در دنیای کودکانه آنها غرق و غرقه شویم .
برای شما خواهم نوشت .از دیدنی ها و شنیدنی ها .
چشم دل باز کن که جان بینی
میرویم .
سفری نه دور و دراز .کوتاه همچون آه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر